گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

دلم...

دلم گرفته به اندازه همه دنیا ... دلم از یه آشنای نامهربون قدیمی گرفته ... اصلا دلم از این دنیا گرفته ... اصلا دلم از خدا... نمی دونم حکمت کار خدا چیه ؟ همیشه برام سوال بوده . شاید خدا تو برزخ هم شده جوابم را بده.  ولی می دونم فقط خدا را دارم که صداش کنم . بازم می گم خدا را شکر که خدا داریم. خداااااااااااااااا می دونم روی شونه هات داری از کوه بالا می بریم . به این بنده نا شکرت صبر بده . فقط صبر بده. ...
15 مهر 1394

اخلاق بچه ها

سعی می کنم صبورانه و  با محبت رفتار کنم و از الفاظ زیبایی استفاده کنم برای صدا کردنتون اما صبرم را تموم می کنین .  یاد گرفتین که آشغال نریزین حتی بیرون از خونه . توی خونه آشغال را می گذارین روی کابینت بیرون به دستم می دین. از خرده کاغذ و ... گرفته تا هسته میوه. وقتی قرار غذا بخورین یا میوه خودتون زیر انداز پهن می کنین ، اگر هم من پهن کنم می دوین میاین می شینین اگر از غذا یا میوه یا خوردنی خوشتون نیامد پا می شین میرین. دارین یاد می گیرن هر چی بهتون بدم بگین مرسی . دیروز که سر سفره بابا به ارشیا قاشق داد ارشیا خیلی عادی گفت مرسی اما بابا چنان ذوقی که که نگو و برای من که کنارش بودم دور از ارشیا تعریف می کرد منم که این رفتار ب...
11 مهر 1394

بازی مسالمت آمیز

بچه ها داشتن توی حیاط سه چرخه بازی می کردن که رادین آمد پیششون .  ارشیا هم سه چرخه اش را داد رادین و خودش تنها ماشینی که از تولد سال پیش سالم مونده را برداشت و شروع کرد به بازی. اینجوری شد که محبتهای ارشیا رادین را هم که خیلی یاد نداره ارتباط برقرار کنه به جمعشون اضافه کرد. رادین خوب شروع می کنه اما چند دقیقه نشد خسته میشه و بچه ها را می زنه منم یه مدتی فرصت بازی با هم را فراهم نکردم الآن دیگه رادین کمتر خشونت به خرج می ده و داره یاد می گیره توی جمع بچه ها چطور باشه اما تا بخواهد بزنه دوباره بچه ها را ازش دور می کنم. اگه بالا باشم میارم پایین اگه حیاط باشم میارم تو ولی یه وقتهایی هم مجبورم اسم رادین را صدا کنم که خیلی ناراحت میشه ...
11 مهر 1394

مکالمات ارسلان

ارسلان توی مهد چی کار کردین ؟ صندلا خورد ، بازی ، پیتی کو پیتی کو ، گذا خورد. ارسلان بریم مهد چی کار کنیم ؟ بازی ارسلان بیا بریم دستهات را بشورم . صندلا بگذار دستا بشور یه خنزلی می گذاره روی گوشش که مثلا گوشیه . آخه من بهشون گوشی نمی دم می دونم ضرر داره. خلاصه  ارسلان : سلام خوبی؟ بابا! سلام خوبی ؟ گاگا بیار. توی خونه راه میره میگه سلام خوبی؟ خوبی خوبی خوبی خوبی و ... یه نفس می گه خوبی ؟ براش سر گرمیه اما معنیش را می فهمه. خیلی بهتر از برادرهاش حرف می زنه و صحبت می کنه . بلبلی هست برای خودش . هر چی می گم تکرار می کنه . خیلی شیطونه اما خیلی هم باهوشه طوری که دیگران توی خیابون هم متوجه می شن و می گن...
11 مهر 1394

بازی های ارشیا

قبلا هم تعریف کردم که ارشیا با خودش بازی می کنه و کلا بازی را دوست داره و اولین کسی بود که معنی بازی را فهمید قبل از اینکه حتی چهار دست و پا کنه توقع داشت داداشهاش باهاش قایم باشک بازی کنن .  بچم کشون کشون میرفت پشت دیوار و هی سرک می کشید ببینه کی داداشهاش از توی اتاق میان دنبالش یه بار که دیده بود میان فکر کرده بود دارن باهاش بازی می کنن کلی ذوق کرده بود. وقتی چهار دست و پا می کردن من روی کم پایین در پتوی خودشون را می نداختم که اذیت نشن اتاقشون هم یکمی پایین تر از پذیرایی بود 7،8 سانتی . ارشیا که می خواست بیاد توی پذیرایی شیطنت کرده بود لب پتو را گرفته بود غلط زده بود و دیده نمی شه ارسلان هم می خواست بیاد بیرون داشت از روی ارشیا ...
11 مهر 1394

مهد کودک 3

توی مهد هم همه بچه ها را دوست دارن و همون مدت کمی که توی مهد هستم میشنوم که بچه های بزرگتر اسم بچه های من را مرور می کنن. از مربیشون پرسیدم با بقیه ارتباط برقرار کردن گفت با همه دوستن و بازی می کنن و هیچوقت اسباب بازی یا چیزی را به زور از دست بچه ها نمی گیرن و گفتن که ارسلان خیلی شیطونه. گفتن بچه ها زیاد صحبت نمی کنن ولی وقتی از ارسلان سوالی می پرسن جواب میده. تا عید غدیر هم هر روز جشن داشتن و همه بچه ها با هم توی سالن بودن. باران ( دختر مربی ) هم بچه ها را دوست داره و میرم دنبال بچه ها بهانه می گیره فکر کنم 13 14 ماهه باشه. امروز که بردمشون مهد ارشیا گریه نکرد . زود بردم مربیشون هنوز نیامده بود همه بچه ها توی سالن بازی روی صندلی...
11 مهر 1394

مهد کودک 2

اولین روزی که بچه ها را مهد گذاشتم و رفتیم دنبالشون خیلی براشون آسون بود ولی از روز سوم اذیتها و گریه ها شروع شد . البته مربیشون گفت فقط همون اول گریه می کنن من هم می دونم چون تا گریشون تموم نشه و مطمئن نباشم ساکتن نبینم که با آرامش توی کلاس نشستن از مهد بیرون نمیام اما خودم را هم نشون نمی دم می دونم همه گریه ها برای منصرف کردن من هست اما بیشتر از یکی دو دقیقه هم طول نمی کشه. انشاءالله زودتر عادت کنن و مثل بقیه خیلی شیک بوسشون کنم و ازشون خداحافظی کنم اونم با خنده و شادی .  روز اول برنامه چاشتشون را هم دادن که از این برنامه 5 روزه فقط نون پنیر گردو و سیب زمینی سرخ کرده را دوست دارن مدیرشون گفت بقیه روزها هم هرچی دوست داشتن منم به جای...
11 مهر 1394

جشن تولد بچه ها

همه می دونن که بچه ها آبله مرغان داشتن و تا تولدشون هم خوب نشدن. خواستیم شب تولدشون را با مامان و بابای من و مامان و بابای  همسرم جشن بگیریم و که مادرشوهرم گفتن بگذارین خوب بشن عمه و عموهاشون هم باشن . (پسرعمه ایمانشون آبله نگرفته) خلاصه گذشت تا قرار شد پنجشنبه که دوم مهر باشه بگیریم که تولد بابا سعید هم باشه اما مامانم می خواستن برای عید قربان برن شهر دیگه ای و می خواستن به خاطر تولد بهم بزنن گفتیم باشه جمعه شب که سوم مهر می شه ولی به خواستگاری عمو کوچیکشون تداخل پیدا کرد خلاصه گفتیم باشه چهارشنبه شب که اول مهر هست و برنامه کسی را هم بهم نزنیم. خریدهای بیرون و ... می خواستم یه عصرانه بگیرم و با سوپ و پیراشکی پذیرایی کنم یه...
5 مهر 1394