گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

نتیجه جلسه مهد

بچه ها را خوابوندم و سپردم به مامانم. دل تو دلم نبود که مامان یه وقت برای کاری بره بالا و بچه ها سرفه کنن و بالا بیارن. دیگه سپردمشون به خدا. رادین را هم حاظر کردم با خودم بردم که تو دست و پای مامان نباشه . از قضا رادین هم توی مهد خوابید. رفتم کارهای بچه ها را دیدم و دفتر نقاشی و کار با گواش و ... مربیشون می گفت همش نون پنیر می گذارین ؟ منم گفتم که کوکو و تخم مرغ آبپز و کره مربا دوست ندارن می مونه نون پنیر گردو و سیب زمین سرخکرده که اونم چون بیمارن سرخکردنی بهشون نمی دم . عوضش یه روز نون پنیر با گردو یه روز با پسته یه روز با بادام یه روز مخلوط  گفتم اگه مشکلی نداره فرنی و شیربرنج که دوست دارن بگذارم که با خوشرویی قبول کر...
13 آبان 1394

روزهای ما

این روزها همش به مریضی می گذره. این غر نیست فقط نگرانیست  خدارا شکر مریضیه لاعلاج نیست. اما یه ماه هست که دارم به بچه ها دارو می دم . همه می دونین بچه ها چه جوری دارو می خورن دیگه کسی نیست که ندونه. هیچ گردش و پارکی نمی ریم چون وقتی بچه ها از خواب مثلا ظهر بیدار می شن شب شده دیگه. هوای مشهد کاملا چهار فصله پس توی این فصل با تمهیدات کامل بیاین مشهد ، یعنی هم تاپ شورت بیارین هم بارونی و کلاه گرم و آفتابی. مشهد دیگه همه میشناسنش. مدام دستگاه بخور با اسانس اکالیپتوس و بوی شلغم و شربت شلغم و دانه بهی و تب 40 درجه و سرفه گاهی خشک و گاهی خلطی و از همه بدتر هر دو دقیقه باید بینی همه را تمیز کنم اگه یادم بره اردلان میاد پیشم به صورتش...
5 آبان 1394
1082 10 18 ادامه مطلب

روزهای ما

این روزها همش به مریضی می گذره. این غر نیست فقط نگرانیست  خدارا شکر مریضیه لاعلاج نیست. اما یه ماه هست که دارم به بچه ها دارو می دم . همه می دونین بچه ها چه جوری دارو می خورن دیگه کسی نیست که ندونه. هیچ گردش و پارکی نمی ریم چون وقتی بچه ها از خواب مثلا ظهر بیدار می شن شب شده دیگه. هوای مشهد کاملا چهار فصله پس توی این فصل با تمهیدات کامل بیاین مشهد ، یعنی هم تاپ شورت بیارین هم بارونی و کلاه گرم و آفتابی. مشهد دیگه همه میشناسنش. مدام دستگاه بخور با اسانس اکالیپتوس و بوی شلغم و شربت شلغم و دانه بهی و تب 40 درجه و سرفه گاهی خشک و گاهی خلطی و از همه بدتر هر دو دقیقه باید بینی همه را تمیز کنم اگه یادم بره اردلان میاد پیشم به صورتش...
5 آبان 1394

اشتیاق بچه ها

رفته بودم دنبال بچه ها ، معمولا هم از مدیرشون می پرسم چطور بودن . چون بچه ها مورد توجه همه هستن ؛ همه هم از کارهاشون خبر دارن. از اونجایی که کلاسشون هم شلوغ شده ، کلاسشون را عوض کردن و دقیقا کلاسشون جلوی میز مدیریت هست. مدیرشون می گفت : امروز مربی صدام کرده  میگه تو را خدا بیاین بچه ها را ببینین(سه قلوها). کتابهاشون را می خواستم بهشون بدم اما هنوز چیزی نگفتم و کتابهاشون را هم ندادم برگشتم می بینم سه قلوها (بچه های من) صندلیهاشون را چیدن ردیف جلو و نشستن.(موقعی که با کتاب کار می کنن صندلیها را ردیفی می چینن) خیلی خوشحال شدم . آخه درس خوندن من و باباشون در دوره ابتدایی ضعیف بوده. من خیلی هوش به بازی بودم و هیچوقت برای نم...
29 مهر 1394

نتیجه آزمایشات اردلان

یادم رفت بگم از نتیجه ها. خدارا شکر ، نتیجه خوب بود و هیچ جای ناراحتی نداشت .  اما خوب اردلان یکمی پاهای ضربدری داره فکر کنم ارشیا هم همینجوریه اما خیلی کم. اینطور که باباشون تشخیص داده کف پاهای اردلان صاف هم هست اما یکی از آشنایان که دکتر برده گفتن تا 7 سالگی بچه را اذیت نکنین بعد درمان کنین. هر دو مورد را هم ارث از باباشون بردن . اما هر دو خفیف هم هست. ارسلان خیلی شبیه باباش هست اما استخون بندیش به من رفته . البته مغرور بودنش به هر دومون. خدا را شکر کما بیش ، بی مشکل هستن. انشاءالله همه بچه ها سالم باشن و زیر سایه پر مهر پدر و مادرشون. خدارا شکر. ...
25 مهر 1394

پیشرفت بچه ها

هفته اول : آموزش شمردن 1 تا 5 به فارسی (که من قبلا همیشه تا 10 می شمردم که مربی گفت بیشتر از 5 نشمر) آموزش شمردن 1 تا 5 به انگلیسی (چند وقتی بود که باباشون می گفت باهاشون انگلیسی کار کن از الآن یاد بگیرن من می گفتم زوده بزار فارسیشون را یاد بگیرن ولی بابا از این آموزش خیلی خوشحال شد) آموزش سوره اخلاص  حدیث و بالوالدین احسانا آموزش سلام و خداحافظی آموزش نام کودک و مربی و مهد از بین همشون من فقط شمردن را تمرین کردم و نام کودک و مربی به نظرم هنوز برای بقیه زوده . بچه ها شمردن را بعد از من تکرار می کنن اما گاهی هم می شمرن و یکی ، دو تا را یا زیادی تکرار می کنن یا جا می ندازن. ارشیا علاقه خاصی ب...
25 مهر 1394

به آرزوم رسیدم

بچه های من اجابت دعای من هستن از خالق بی نظیرم. همیشه از خدا خواستم من را با بی فرزندی امتحان نکنه . چون خیلی سخته اما حالا امتحانی سختتر دارم با داشتن سه تا فرشته اونم پسر که باید درست تربیت بشن و آموزش ببینن تا شکرانه نعمتم باشن. خیلی دعاهای دیگه داشتم مثل سالم بودن بچه هام که خداوند عنایت کردن . امروز هم یه دعای دیگه اجابت شد. بچه ها بی گریه مثل یه آقا رفتن مهد. اردلان که کلا از خونه نق می زد که بغل کنمش ، حتی اجازه نمی داد وقتی بابا ماشین را از خونه برد بیرون ، برم در حیاط را ببندم. توی ماشین هم همش توی بغلم بود ، خلاصه بغل کردم و بردم دادم دست پرستار اما صدای گریه ای نیامد . آمدم اردلان و ارسلان را از ماشین پیاده کردم و د...
25 مهر 1394

روز کودک

روز جهانی کودک مبارک عزیزانم . امیدوارم کودک آزاری به صفر برسه و ما هم از مصادیق کودک آزاری به دور باشیم . می دونم خیلی با تأخیره اما اصلا حالم خوب نیست . بی چاره بابا سعید که باید از چهارتا بچه نگهداری کنه. (  منم که مریض می شم از بچه ها بدترم) این روزها من و مامانم اصلا حالمون تعریفی نداره. مامانم مهمون داره و فامین میان و میرن و از راه دور البته و باعث شادی و شعفن اما خوب مامانم توانش کم شده و زنداداشم هم جراحی کردن و خونه مامان هست فکر کنم ده دوازده روزی هست که جراحی کردن ولی سعی می کنه کارهاش را خودش انجام بده و رادین جونم (برادرزادم) هم با بچه ها راه نمیره و مدام دعوا می کنن یا نمی دونم توقع داره هم سن خودش رفتار کنن در...
22 مهر 1394

مهد کودک 4

هنوزم وقت میرین مهد گریه می کنین . با مدیرتون صحبت کردم گفت حالا که اینقدر حساسین به مربی می گم بچه های شما را نبره توی کلاس توی سالن بازی باهاشون باشین تا کم کم خودشون برن. روز سه شنبه همین کار را هم کردم و ارسلان بعد از کمی بازی بهش گفتم برو کیفت را بگذار توی کلاس و سلام کن ، ارسلان رفت و برنگشت . به ارشیا گفتم رفت و با گریه و نگرانی از نبودن من برگشت و اردلان هم همینطور. پرستارشون دوباره باهاشون بازی کرد ولی ارشیا از من که روی صندلی یه گوشه سالن نشسته بودن جدا نمی شد، گفتم بدو برو سوار ماشین بشو الآن ارسلان میاد میشینه ، ارشیا سوار شد و پرستار اینور و اونور هل می داد و سر و صدا می کرد بعد به اردلان گفت بیا هل بده. اردلان هم با پر...
16 مهر 1394