گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

جشن تولد بچه ها

همه می دونن که بچه ها آبله مرغان داشتن و تا تولدشون هم خوب نشدن. خواستیم شب تولدشون را با مامان و بابای من و مامان و بابای  همسرم جشن بگیریم و که مادرشوهرم گفتن بگذارین خوب بشن عمه و عموهاشون هم باشن . (پسرعمه ایمانشون آبله نگرفته) خلاصه گذشت تا قرار شد پنجشنبه که دوم مهر باشه بگیریم که تولد بابا سعید هم باشه اما مامانم می خواستن برای عید قربان برن شهر دیگه ای و می خواستن به خاطر تولد بهم بزنن گفتیم باشه جمعه شب که سوم مهر می شه ولی به خواستگاری عمو کوچیکشون تداخل پیدا کرد خلاصه گفتیم باشه چهارشنبه شب که اول مهر هست و برنامه کسی را هم بهم نزنیم. خریدهای بیرون و ... می خواستم یه عصرانه بگیرم و با سوپ و پیراشکی پذیرایی کنم یه...
5 مهر 1394

مهد کودک

بعد از یکی دو ماه تحقیق و جستجو تونستم یه مهد انتخاب کنم که کمی هم به خونه نزدیک هست . میشه پیاده رفت . البته برای من 5 دقیقه راه هست اما به پای بچه ها طولانی تره . محیط مهد و مدیرش واقعا بهم آرامش دادن . پرستارشون را هم چندباری دیدم خوشرو و با حوصله هست و مدت زیادی هست که پرستارشون هست. مربیشون جدیده از شانس ما تا سال گذشته چندین سال مربیشون ثابت بود اما اون مربی قبلی تازه بچه اش به دنیا آمده و تا مهرماه توی مرخصی زایمان هست و از مهر مربی پیش میشه . از ساعت 8 تا 12 هست و آموزش دارن. خیلی نهارشون برام مهم بود که خوشبختانه برای نهار میارمشون خونه. گفتن که آموزش دارن. ریاضی و علوم و شعر با مربی موسیقی . خدا داند . خیلی تأکید کردم بر ن...
23 شهريور 1394
2071 12 14 ادامه مطلب

بخواه بخواه

توی ماه رمضان یه ماهی بچه ها مهد می رفتن تا من هم روزه هام را بگیرم. بدون گریه و ناراحتی مهد را پذیرفتن البته چون تابستون بود بچه هم سن نداشتن قرار بود یه دو قلو دختر بیان که نیامدن . دو تا از بچه ها را ثبت نام کردم و یکی را پیش خودم نگه می داشتم البته اون یکی که خونه بود هر روز یکیشون بود یکشنبه اردلان ، سه شنبه ارشیا ، پنجشنبه ارسلان. چون تنها می بردم و پیاده هم می رفتیم نمی تونستم هر سه را ببرم. هر روز ساعت 8 یکی مهمون مامانم بود . ماه رمضان هم بود مامانم خواب بود یواشکی مرفتم بالا توی گوش بچم می گفتم برو بغل عزیز جون بخواب بچم هم بدو بدو می رفت . یه وقتهایی هم که خواب بودن می رفتم می گذاشتم بغل مامانم با یه شیشه شیر. توی مهد هم فقط...
23 شهريور 1394

چندتا عکس

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 28 روز سن دارد :. یه وقتهایی که بچه ها را می خواهم سرگرم کنم تا به کارهام برسم عروسکها را می دم می گم نی نی ها را بخوابونین. بدم گفتم خودتون هم دراز بکشین عکس بگیرم که فقط ارشیا همکاری کرد. از بچه ها کنار هم دراز کشیده بودن و همه مثل اردلان پاهاشون روی هم بود خواستم عکس بگیرم گیج شدن و ژستشون را بهم زدن .  ایم وقتیه که بچه ها در یک اقدام خودجوشبه مامان خستشون کمک می کنن و هم بد قلقی می کنن نمی خوابن هم مارا به سخر می گیرن. فداتون بشه مامان .  بعد از اینکه اردلان سرش خورد به سنگ من هم برای خوب راه نرفتنش بردم دکتر آزمایش نرمی استخوان نوشت رفتم آزمایش ...
21 شهريور 1394

اسمت چیه؟

ممنون از همه دوستان عزیزم که دانششون را با من به اشتراک گذاشتن در مورد اردلان شدنمون. بچه ها کاملا اسم خودشون را می شناسن و خیلی وقته که ازشون می پرسم اسمت چیه جواب می دن . الآن هم می گم ارشیا دستاش بالا . فقط ارشیا دستاش را میاره بالا و همین را با همه تکرار می کنم.  یا وقتی که شرایط خاصی هست و بچه ها جدی هستن اسمشون را درست می گن . مثلا می گم اسمت چیه ؟ ارشیا میگه اردلان . میگم اگه درست بگی این شکلات را بهت می دم خیلی درست و کامل می گه ارشیا. بیشتر براشون یه بازی و شیطنت بچه گانه هست .  یا وقتی به تقلید از مادر یا همسر من را به اسم صدا می کنن درست می گن .  معمولا هم خوراکی هایی که می خواهم بهشون بدم به یک یا...
21 شهريور 1394

خواب نما شدن ارسلان

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 25 روز سن دارد :. ساعتهای 6 صبح بود که به همه شیر دادم البته باز هم با صدای نق نق ارسلان بیدار شدم و بقیه هم از شیر بهرهمند کردم که باز بیدار نشم . ساعتهای 7 بود که ارسلان باز گریه کرد اونم چه گریه ای  انگار ماری عقربی رتیلی چیزی نیشش زده با یه جیغ شروع شد و همنطور هم توی جاش نشست و کمتر از یه ثانیه صورتش کبود شد و صداش قطع شد و نفسش هم داشت می رفت. فاصله زمانی در حدی بود که من از یه متریش بشینم و بتونم بغلش کنم ، تا بغلش کردم صدا و نفسش برگشت و شدید گریه می کرد . شیر دادم زد کنار به زور ریختم توی دهنش که مزش را بفهمه با دست زد کنار گفتم سیره دیگه بهش گفتم آب می خوای گفت نه گاگا   گ...
19 شهريور 1394

همنام شدیم شکر خدا

چند وقت پیش اسم اردلان را که می پرسیدم گاهی می گفت اردلان بلا. اما از سرش رفته بود . دوباره مدتی هست که با اسرار می گه اردلان بلا . البته نا گفته نماند که حرف زدنش هم مثل راه رفتنش بچم با غر و شل  شله. خلاصه ما هم کلی ذوق در کردیم و به همه می گفتیم می خندیدم و دو باره می پرسیدیم و بعد خودش تکرار می کردیم و دوباره می پرسیدیم و ... کلیه مراحل ذوق کردن را به کمال رساندیم و نتیجه این شد که همه زحمتمان برای آموزش اسم بچه ها به هدر رفت دیگه. حالا به ارشیا میگیم اسمت چیه میگه اردلان بهش میگم اسمت را بگو تا قاقا بدم  می گه ارشیا کامل و واضح با اونکه معموله با مسخره بازی و ادا و تغییر صدا و خنده حرف می زنه یه جورایی که دیگه نگرا...
19 شهريور 1394
1