گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

بخواه بخواه

1394/6/23 8:51
767 بازدید
اشتراک گذاری

توی ماه رمضان یه ماهی بچه ها مهد می رفتن تا من هم روزه هام را بگیرم.

بدون گریه و ناراحتی مهد را پذیرفتن البته چون تابستون بود بچه هم سن نداشتن قرار بود یه دو قلو دختر بیان که نیامدن .

دو تا از بچه ها را ثبت نام کردم و یکی را پیش خودم نگه می داشتم البته اون یکی که خونه بود هر روز یکیشون بود یکشنبه اردلان ، سه شنبه ارشیا ، پنجشنبه ارسلان. چون تنها می بردم و پیاده هم می رفتیم نمی تونستم هر سه را ببرم. هر روز ساعت 8 یکی مهمون مامانم بود . ماه رمضان هم بود مامانم خواب بود یواشکی مرفتم بالا توی گوش بچم می گفتم برو بغل عزیز جون بخواب بچم هم بدو بدو می رفت . یه وقتهایی هم که خواب بودن می رفتم می گذاشتم بغل مامانم با یه شیشه شیر. توی مهد هم فقط نگهداری می شدن اما بچه های بزرگتر کلاس داشتن و شعر و ورزش و ...  اما بچه های من توی کلاس نمی رفتن و بیرون کلاس با وسایل بازی می کردن ولی از لای در گاهی تماشا می کردن.

من هم اوایل یه مدتی را گوشه سالن بازی می شستم تا مشغول بشن بعد یواشکی می رفتم بیرون و منتظر می شدم می دیدم صدای گریه نمی یاد بعد می رفتم توی حیاط منتظر می شدم باز بر می گشتم پشت در سالن . یه وقتهایی هم کیف پولم را توی ساکشون جا می گذاشتم از سر کوچه دوباره بر می گشتم. همیشه هم مربی و مدیرشون می گفتن بعد از رفتن شما نه گریه کردن نه سراغتون را گرفتن. مطمئن بودم که همینطور هم بوده.  کل زمانش هم در روز 3 ساعت بود . 8 تا 12 . تا به خودم میامدم باید می رفتم دنبالشون اما برای شروع خوب بود.

شعر ورزششون همراه با حرکت بود و با اونکه بچه ها از لای در تماشا می کردن و هیچوقت انجام نمی دادن باز هم یاد گرفتن و توی خونه انجام می دادن . هنوز هم وقتی به هیچ صراطی مستقیم نمی شن و خیلی اذیت  دعوا می کنن براشون می خونم اونها هم دو هم رو به من وامیستن انجام می دن ماهم راضی به کارمان می رسیم البته باید بشینم جلوشون و کارم نشستنی باشه. اگر هم نخونه میان جلو یه چیزایی شیه به کلمه ورزش می گن و حس مادریم میگه دوباره بخون و دوباره بر می گردن سر جاهاشون وامیستن.

من نصفه نیمه شعرش را یاد گرفتم که :

ما می خوایم ورزش کنیم نرمش کنیم                       تا قد مامان بشیم بابا بشیم

می خوایم می خوایم چرا نمی خوایم  و ...               اینجا که می رسه ارسلان بلند می گه بخواه بخواه  . چندبار که خندم گرفته حالا دیگه با نیشخند می گه بخواه بخواه.

آخرش هم می گم دست و جیغ و هورا تا دیشب دست بود اما خبری از جیغ و هورا نبود منم ناراحت بودم که چرا بچه ها عضلات خودشون را منقبض میکنن و دستاشون را مشت می کنن کنار چونه سرو گردنشون را هم جمع می کنن جیغ هم می کشن اما بودن صدا منم یادشون می دادم جیغ بکشن اما کاری نبود که نبود تا دیشب که جیغهای بنفش تحویلم دادن . خیلی خونه پر سر و صدا بود.

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان علی مردان
23 شهریور 94 15:21
الهی که اینقدر باهوش هستن ایشااله دومادشون کنی خونتون چند برابر شلوغ بشه
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . فکر کن باید برنامه ریزی کنیم برای شبهای جمعه شایدم پولدار شدیم یه خونه 4خوابه گرفتیم بچه هام راحت باشن
مامان باران
23 شهریور 94 18:34
عزیزم..... چیزی نمیتونم بگم فقظ اینکه خدا همیشه نگهدارتون باشه
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
آمین و ممنون.
مامان ریحانه
25 شهریور 94 15:34
سلام مرضیه جون خوبی عزیزم آقا پسرای خوشگلم خوبن مرضیه جون ممنون از پیامهای زیبا و بلند بالات واقعا شرمنده میکنی عزیزم با اینهمه مشغله فداشون بشم که آقایی شدن واسه خودشون و مثل بعضی بچه ها بهونه گیری نمی کنن خوبه که رفتن مهد کودک فدای هوششون که شعر ورزش رو یاد گرفتن مرضیه جون ماشالله خیلی باهوشن خدا برات حفظشون کنه قربون دست و جیغ و هوراشون
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم. شما برای من خیلی عزیزی دوست خوبم. خدا نکنه. برامون دعا کن عزیزم.
مامانی
4 مهر 94 15:17
ایشااله به زودی یه خونه ۵ خواب بگیرین یه دفعه که شاید بچه بعدی هم اومد
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
نه نه نه نه از این دعاها و شایدها نداریم ها نه اصلا . اصلا بچه داری از نوع نوزادش یادم رفته . خدا همین سه تا را سالم برامون نگهداره شاکر هم هستیم.
مامان علی مردان
6 مهر 94 0:20
آره واقعا دیگه اگه بشه چهارتا از بین میری. من همیشه به فکرتونم و دعاتون میکنم که توانتون 3برابر بشه
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم ممنونم.