چندتا عکس
یه وقتهایی که بچه ها را می خواهم سرگرم کنم تا به کارهام برسم عروسکها را می دم می گم نی نی ها را بخوابونین. بدم گفتم خودتون هم دراز بکشین عکس بگیرم که فقط ارشیا همکاری کرد.
از بچه ها کنار هم دراز کشیده بودن و همه مثل اردلان پاهاشون روی هم بود خواستم عکس بگیرم گیج شدن و ژستشون را بهم زدن .
ایم وقتیه که بچه ها در یک اقدام خودجوشبه مامان خستشون کمک می کنن و هم بد قلقی می کنن نمی خوابن هم مارا به سخر می گیرن.
فداتون بشه مامان .
بعد از اینکه اردلان سرش خورد به سنگ من هم برای خوب راه نرفتنش بردم دکتر آزمایش نرمی استخوان نوشت رفتم آزمایش گرفتم هنوز نتیجه اش آماده نشده. باباش که فهمیده از سرکار که آمده کلی بغلش کرده نوازشش کرده می گه تو چیزیت نشه من می میرم ها . می گم چیزیش نست که یه آزمایشه. می گه بمیرم که از بچه ام آزمایش گزفتن سوزنش زدن .
والله من که تک دختر بودم اینقدر بابام لوسم نکرد . سرما که می خوردم من را می برد جای تزریقات از ماشین هم پیاده نمی شد آمپول را می داد دستم می گفت زود بزن بیا . اونم بچه 7 یا 8 ساله شایدم کمتر . منم که غد غد بی هیچ اعتراضی می رفتم کلی هم از آمپول می ترسیدم اما نمی خواستم کم بیارم می رفتم آمپول را می دادم برام بزنن تازه یادم هم هست که پرستار من را الگوی خانم مسنی که سر صدا می کرد و می ترسید کرد . خیلی سوخت خیلی دردم آمد اصلا یادم نمیره ولی اصلا به روی خودم نیاوردم ارسلان هم مثل من غده.
یادم هست 6 ساله بودم پنیسیلین زدم با بابا و مامان و برادر بزرگم بودم که 5 سال از من بزرگتر بود از سالن که رد می شدیم می لنگیدم آقایی که داشت تی می کشید پرسو جو کرد گفت برای بچه خیلی سخته منم اشکم ریخت اما زود پاک کردم ولی به پله ها که رسیدیم یادم هست داداشم تا جای ماشین بغلم کرد . یادم هست براش سخت بود. یادم هست که داداشم که اولین فرزند هم هست همیشه از مدرسه میامد انگار از سفر قندهار آمده همیشه برای من و داداش بعد از من شکلات و آدامس و ... می خرید . آخه بابای من از اول دبستان به ما پول تو جیبی می داد کم بود اما خوب بود برای مدیریت مادیاتمون . چاشت و میوه و بیسکویت و کرایه راه هم جدا بود . فقط می خواست ما را با پول آشنا کنه .
شاید اون سختگیری ها نبود من الآن نمی تونستم این سختی ها را تحمل کنم .
داداشم هم الآن پسری سه ساله داره که یه سال و بیست هفت روز از بچه های من بزرگتزه . داداشم پسرش را هم لوس می کنه . فدای رادین خودم بشم . اصلا طاقت دیدن کسی برتر از خودش را نداره . اما هنوز خیلی کوچولویه برای این حرفها.
این گوزنها را هم داداشم برای عیدی بچه ها به غیر از لباسهایی که خریده بود هدیه داد . چون رادین خیلی دوست داشت برای بچه های من هم خرید اما بچه های من به اندازه رادین ازشون استقبال نکردن و بیشتر وسیله ای هست برای رسوندن خودشون به اهدافشون. شده چهارپایه زیر پاشون .