گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

تولد سه سالگی

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 3 سال سن دارد :. خیلی خودمونی گرفتیم خیلی حتی یه مهمونم نداشتیم. مامان و بابام از 20 روز قبلش مسافرت بودن و برنگشته بودن و پدر و مادر باباسعید هم چندروزی بود مسافرت بودن. کیک هم خودم پختم که سالمتر باشه. تا ساعت 12 هم منتظر باباسعید بودیم و جشنمون ساعتها یک و دو برگذار شد. خیلی هم بامزه رقصیدین و اولین بار بود که کیک را با لذت می خوردین. تو همین روز بود که دکتر رفتم و گفت دردهایی که دارین شروع آرتروز گردن و زانو هست و باید ورزش کنین و من هم مثل بچه ها گریه کرده بودم و دل و دماغ نداشتم فقط به عشق بچه هام شاد بودم. فرداش هم رفتیم کلوپ پاندا که شادیتون کامل بشه اونجا هم پا به پاتون...
24 مرداد 1395

تولد 30 سالگیم

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 10 ماه و 27 روز سن دارد :. یه تولد خصوصی بود که با کیک مامان پز که خودم پختم برگذار شد .  مامانم هدیه ام را روز پدر بهم داد چون همون روز به همسرم هم هدیه داد به منم داد و باهاش یه مانتو دوخت و داشتم می پوشیدم و همسرم هم نقدی بهم داد و روز تولدم شام رفتیم پدیده.   عکسها در ادامه ...   ...
20 تير 1395

جشن تولد بچه ها

همه می دونن که بچه ها آبله مرغان داشتن و تا تولدشون هم خوب نشدن. خواستیم شب تولدشون را با مامان و بابای من و مامان و بابای  همسرم جشن بگیریم و که مادرشوهرم گفتن بگذارین خوب بشن عمه و عموهاشون هم باشن . (پسرعمه ایمانشون آبله نگرفته) خلاصه گذشت تا قرار شد پنجشنبه که دوم مهر باشه بگیریم که تولد بابا سعید هم باشه اما مامانم می خواستن برای عید قربان برن شهر دیگه ای و می خواستن به خاطر تولد بهم بزنن گفتیم باشه جمعه شب که سوم مهر می شه ولی به خواستگاری عمو کوچیکشون تداخل پیدا کرد خلاصه گفتیم باشه چهارشنبه شب که اول مهر هست و برنامه کسی را هم بهم نزنیم. خریدهای بیرون و ... می خواستم یه عصرانه بگیرم و با سوپ و پیراشکی پذیرایی کنم یه...
5 مهر 1394

تولد بابا جون ...

یک ماه هم گذشت ... دوم مهر شد ... پس تولد داریم ... تولد تولد تولدت مبارک   یک تولد سه نفره نه! نه! شش نفره . عکس در ادامه مطلب ... مامانه آمدن خونمون منم رفتم از طرف هر کدوم از بچه یک کادو خریدم یکی هم از طرف خودم . یک کیک کوچولو هم خریدم . با مامانه یک تولد کوچولو داشتیم . ...
27 شهريور 1393

تولد غافلگیر کننده

به هفته 30 که رسیدین و رفته بودم مطب دکتر فهمیدم که برای کنفرانس یک مدتی نیستن دقیقا بین 33 و 35 هفتگی شما عزیزان خیلی بهم استرس وارد شد دکتر گفت می شه توی 33 هفتگی قبل از مسافرتش به دنیا بیاین نامه بیمارستان هم برام زد یا اینکه صبر کنم سر وقتش بلاخره دکتر کشیک تو بیمارستان هست . دیگه به دکتر چیزی نگفتم و شروع کردم به پرس و جو از اطرافیان برای تعیین دکتر دیگه و کلا دوبار هم بیشتر پیش دکتر جدید ویزیت نشدم که شما تو 34 هفتگی قدم روی چشم ما گذاشتین. اما بگم از تولدتون. پنج شنبه بود.از شب قبلش درد جدیدی داشتم . آخه توی این مدت که باهم بودیم خیلی دردهای عجیبی داشتم حتی فشاری که به معدم می آوردین باعث شده بود شدیدا معدم تیر بکشه حتی پوس...
26 شهريور 1393

تولد سه قلوها

سلام . بلاخره فرصتی پیدا شد تا بتونیم وبلاگی در نظر بگیرم و خاطرات را بنویسم. دوست دارم از تولد یک سالگی شروع کنم. اونطور که دلم می خواست نشد از کیک که چی سفارش دادیم و چی تحویل گرفتیم ...     تا بچه ها که اول تولد خوابیدن تا آخرش. دوست داشتم برای مهمان ها گیفت تهیه کنم و برای عصرانه بیشتر از این تدارک ببینم و خواطرات بچه ها را از زبان دیگران ثبت کنم اما خوب نشد امکانش هم نبود. اما در کل خوش گذشت . از همه عزیزانی که در این شادی ما را همراهی کردن ممنونم و از هدیه هاشون. روز قبل ، البته بهتره بگم شب قبل سالاد اولویه را به همراه بابا سعید درست کردیم و  صبح بچه ها را بردم حمام به غیر از اردل...
23 شهريور 1393
1