گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

شب یلدا سال 95

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 3 سال و 3 ماه و 5 روز سن دارد :. مامان شام درست کرد و ما ه م کمی تنقلات آماده کردیم و رفتیم بالا میز چیدیم و با همراهی عمه و مامانبزرگم خوش گذشت. برای عکس هیچ همکاری ای نداشتین ...
30 آذر 1395

محبت به پسرعمو

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 3 سال و 3 ماه سن دارد :. کلا با بچه ها خیلی مهربون هستین و ارشیا خیلی هم مواظب هست. خونه عمو حسین که رفته بودیم با اسباب بازی های امیررضا که دو سال ازتون کوچیکتره بازی می کردین و اونم همراهیتون میکرد و کلی هم خوشحال بود شما هم راه میرفتین بهم می گفتین نی نی را دوست دارم گاهی هم از کنارش رد میشدین و لپش را ناز می کردین یا بوس می کردین.   ...
1 آذر 1395

دختر بخر...

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 3 سال و 2 ماه سن دارد :. پارک نزدیکه خونه که میریم بیشتر دختر بچه های ده دوازده ساله دورتون را میگیرن و باهاتون بازی می کنن تو مهد هم دختر پرستار که 6 ساله بوده همبازیتون میشده. از اونجایی که هرچیزی هم می بینین می خواین میگم باشه براتون میخرم، حالا دیگه میگین دختر بخر. از ارشیا شروع شد ولی اردلان و ارسلان اوایل نمی خواستن اما با شیطنتهای بابای دختردوستتون این شده یه معضلی . تا به بابا میگین دختر بخر بابا هم میگه مامانو راضی کنین  دیگه حالا 4تایی ازم دختر می خواین و جالبه که هر کدوم هم یه دختر می خواین گاهی هم میگین نی نی بخر. پارک که میریم چون هوا سرده معمولا سر ظهر میریم که...
18 مهر 1395

مامان خوشگل من

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 3 سال و 2 ماه سن دارد :. این روزها ارسلان تو خونه راه میره و میگه مامان خوشگل من ، مامان خوشگل من  این بیان از وقتی شروع شد که دعواتون که می کردم می گفتین میرم یه مامان دیگه پیدا می کنم ولی من هیچوقت نگفته بودم که بچه دیگه ای را بزرگ می کنم نمی دونم از کجا یاد گرفتین ، باباشونم با شیطنت گفت یه مامان خوشگل پیدا کنی ها  و ... اینجوری شد که می گفتین میرم مامان خوشگل دیگه پیدا می کنم بعد پشیمون می شدین و می گفتین تو مامان خوشگل من هستی البته منم خیلی رو این حرفتون حساسیت به خرج نمی دادم . تا اینکه یه روز صبح که بیدارتون کردم خیلی اذیت کردین و این حرفو تکرار کردین منم عصبانی شدم گفتم بر...
18 مهر 1395

اولین پارک بچه ها در نوروز 94

اینم یه ویدئو فقط به سفارش مامان گلشن جون . عزیزم ببخشید قدیمیه ولی قابل نمایش توی نت هست از این جهت که فقط بچه ها توی فیلم هستن. قبلا ماجرای این پارک رفتن را تعریف کردم ولی نتونسته بودم فیلمش را بگذارم. بچه ها یکمی خوابالو بودن اما بازی را دوست دارن. توضیح اینکه ارسلان داره می چرخونشون و ارشیا سوئیشرت زرد داره و اردلان سوئیشرت فیروزه ای. ...
3 خرداد 1394

صندلی عقب

چند باری هست که سعی می کنم البته فقط سعی می کنم که همه بچه ها بدون من عقب بشینن. البته دوتا توی صندلی می شستن و یکی هم جلو بغل من و مدام باید یه چشم و یه دستم صندلی عقب می بود که بشینن گریه نکنن بیسکویت بدم ساکت بمونن و .... گاهی هم هر سه خودشون را می کشیدن جلو اما الآن دارم برخورد جدی تری می کنم چون بچه ها فهمیده تر شدن . اینم از صندلی عقب ماشین کوچولوی ما. قابل توجه که توی این مسیر طولانی ای که در راه بودیم ارسلان اصلا اذیت نبود ولی اردلان خیلی ناراحتمون می کرد. و البته جا برای صندلی برای ارسلان نبود. به ترتیب از راست ارشیا ، ارسلان ، اردلان ...
26 فروردين 1394
1200 11 14 ادامه مطلب

سیزده به در 94

برای سیزده به در جای خوبی گیر نیامد . خیلی شلوغ بود ما زود رفتیم اما بازم ترافیک بود. سبزه ای که روز سیزده دیگه زرده شده بچه هایی که با محیط آشنا می شن تا شیطنت راشروع کنن و حالا بچه ها بدو ، باباشون بدو . نکته نا گفته اینکه اردلان از اول تا آخر توی بغلم بود و حتی وقتی حوس می کرد بره کنار آب باز هم بغلم بود و حسابی کیف می کرد.     از راست اردلان و ارسلان توی بغلم هستن و ارشیا هم روی زمین نشسته و در اصل خودش را انداخت زمین تا فرار کنه برای شیطنت. ...
26 فروردين 1394
1