گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

یلدای 94 در مهد

حالتون خوب نبود و توی خونه بودین و یه 20 روزی بود مهد نمی رفتین که از مهد زنگ زدن گفتن بیاین برای بینایی سنجی و عکس یلدا و منم فقط به همین منظور بردمتون مهد و پرونده مهد سال 94 بسته شد چون از 3ماهی که رفتین مهد حدود 2 ماهش را خونه بودین. مرتب ویروس و تب و بیماری و دکتر و مهد هم بچه تب دار قبول نمی کنه که بماند منم طاقتم نمیاد با تبی که داشتین برین مهد . این عکس را هم با کلی گریه گرفتین آخرم من کنارتون نشستم پیش ارشیا که الآن حذف شدم. ...
1 فروردين 1395

حمایت کودکانه

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 5 ماه و 7 روز سن دارد :. شب دیر خوابیده بودم و چندبار هم نصفه شب براتون بیدار شده بودم . صبح اصلا نای بلند شدن از جا را نداشتم بعد از کمی بهانه شنیدن لای چشمام را باز کردم دیدم سه تایی نشستین دور هم با هم صحبت می کنین . ارشیا : آب می خواهم . آب (با بهانه اما صدای آروم به ارسلان می گفت) ارسلان : مامان خوابه  همه با هم رفتین بیرون ، پشت سرتون در را هم بستین ، یه دقیقه بعد دیدم صدایی نمیاد آمدم دیدمتون خستگیهام از تنم در شد برای جایزه هم بردمتون پارک و بازی کردین. وقتی آمدم بیرون دیدم چراغ حمام روشنه ، دیدم ارسلان لیوانشون را برداشته رفته رویه صندلی حمام شیر روشویی را باز ...
5 بهمن 1394

سلیقه بچه ها

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 5 ماه و 5 روز سن دارد :.   بلاآخره سلیقه بچه ها را کشف کردم. با هم رفتیم گردش و بعد رفتیم از اسباب بازی فکری پازل حیوانات مربوط به سنشون خریدم ولی فکر هم نمی کردم که اینقدر دوست داشته باشن. بهشون گفتم میریم خونه پیش عزیزجون پازل را باز کنین (ترسیدم تکه هاش رو زمین بریزه حوصله نداشتم تو خیابون دنبالشون بگردم ترجیح می دادم یکی دیگه بخرم) بچه های حرف گوش کنی هستین اما تا خونه افتان و خیزان آمدین و گریه هم نکردین که افتادیم دستمون درد گرفت و اصلا ناراحت هم نمی شدین تو راه داد می زدین عزیزجون . عزیزجون کجایی به محض اینکه رسیدیم هم پازلهاتون را باز کردین ، تو راه پله هم زدین صفحش...
5 بهمن 1394

خداجون

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 5 ماه و 3 روز سن دارد :. چند روز پیش اردلان ژاکت پوشید و خداحافظی کرد گفتم کجا میری؟ گفت  پارک  گفتم با کی میری؟  خداجون الآن هم ارشیا یه پلاستیک دسته دار را برداشته از این پلاستیک وقتی استفاده می کنم که میریم پارک روبرو و توش شلوار اضافی می گذارم برای وقتی که بارون بیاد انداخته روی شونش می گم کجا میری؟ میگه پارک میگم با کی میگه خداجون.  وقتی توی حمام هم لیف میزنم میگم این دست را کی داده ؟ میگن خداجون و این پا را کی داده ؟.... توی مهد یاد دادن که کارها را با نام کی شروع می کنیم؟ خداجون منم از این فرصت استفاده کردم برای همین خداجون توی زندگی ما 5 نفر نقش مهم...
27 دی 1394

لجبازیهای ارسلان

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 5 ماه و 2 روز سن دارد :. چند روزی هست که ارسلان آرومم به شدت شیطون و لجباز شده برای حرفهام هم تره خورد نمی کنه تنبیهاش را هم به جون می خره . چند روزی هست که ارسلان دیوانم می کنه و از کوره در میرم . خیلی خودم را کنترل می کنم که کتک نخوره . تنبیه این روزهای بچه ها نشستن روی مبل تکی به مدت نهایت دو دقیقه هست اما ارشیا همین را هم طاقت نمیاره و هنوز نشسته میگه ببخشید که اصلا نشینه. یه وقتهایی هم تهدید می کنم که پشت دستشون می زنم و دستتون را بیارین جلو ولی فقط در حد حرف هست و دستشون را قایم می کنن اما همین براشون کافیه ، خیلی که عصبانی بشم بی محلی می کنم و باهاشون حرف نمی زنم و بازی نم...
26 دی 1394

اولین گردش بدون پوشک

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 5 ماه و 1 روز سن دارد :. یه هفته ای از شروع پروژه گذشت که خواستیم با ماشین بیرون بریم ، البته به اصرار من یه ملحفه ای را هم چندلا کردیم و روی صندلی عقب انداختیم آخه نمی دونستم چی پیش میاد چند تا شلوار و سه تا پوشک هم برای احتیاط برداشتم. البته چندباری با هم رفتیم پارک روبرو و سه چرخه سواری کردیم ولی بیشتر از یک ساعت نبوده. روز جمعه خدا خواست و هوا بهاری شد ولی امروز که شنبه هست هوای ابری و سرد ، منم به خودم گرفتم گفتم خدا هوام را داره دیگه دلم گرفته بود از تو خونه بودن. جایی که نهار خوردیم خیلی جای قشنگی بود و عکسای قشنگی می شد گرفت اما اونقدر گرفتار بچه ها شدیم و عصبی شدیم فقط ...
26 دی 1394

ابهت دخترانه

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 27 روز سن دارد :. یه روز مهمون سر زده داشتیم و نهار هم پیشمون موندن . همه بچه ها خواب بودن . وقتی آمدن ارشیا از خواب بیدار شد و به من می چسبید چون همه براش غریبه بودن، بعد ارسلان بیدار شد اونم همینطور ولی دیدن من کار دارم دو تایی مثل دو تا جوجه ترسیده توی بغل هم نشسته بودن یه کناری و دختر مهمونمون را نگاه می کردن . یه دختر با نمک 10 ماهه با موهای لخت که خیلی هم آروم داشت بیسکویتی که براش توی پیشدستی گذاشته بودم جلوش می خورد به اسم زیبای نازنین زهرا. هواسم نبود نفهمیدم کی بیسکویتها را از جلوی نازنین زهرا برداشتن و آروم آروم می خوردن ولی هواسشون هنوز به نازنین بود و حالت ط...
26 دی 1394
1