گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

سرگرمی یه روز گرم

دو روز بود که بچه ها را می بردم توی کوچه (البته کوچه بن بست و ماشین به ندرت و با سرعت خیلی پایین میاد) دیدم آوردنشون توی خونه خیلی سخته . تنهاایی پارک هم نمی تونم ببرم مامانم هم هنوز مسافرت هستن و فکر کنم برای ماه مبارک بیان. منم دو روز بود که بچه ها را صبح یا عصر بدون پوشک می گذاشتم توی حیاط بازی کنن . اعتراف می کنم که پدرم در آمد. می دونم خیلی وقته می خواهم از پوشک بگیرم ولی حقیقتا تنهایی نمی شه. من وسواس نیستم ولی هرکی جیش می کرد براش توضیح می دادم و می گفتن بشینه و بعد دستاش و پاهاش و خودش و اسباب بازی دستش را آب می کشیدم . خواستم بچه ها با این عمل طبیعی بدن آشنا بشن ولی دیوانه شدم اما عصبانی نشدم هر وقت دلم می خواست جیغ بنفش بکشم ...
24 خرداد 1394

اولین سفر 5 نفره

خیلی دلمون سفر می خواست خیلی دلمون دریا می خواست خدا هم نصیب کرد. یه روزه تصمیم گرفتیم و تماس گرفتیم به یکی از همدانشگاهیهای سابق بابا سعید و رفتیم خونشون بجنورد. خودشون و همسرشون فوق العاده بچه دوست بودن و از ما قبل از به دنیا آمدن بچه خودمون هم حرفه ای تر بودن. خیلی به ما و بچه ها محبت کردن و برای سفر به ساری و سر زدن به یکی دیگه از دوستان مشترک همراهیمون کردن . صبح خونه را سم پاشی کردیم و ساعتهای 9.30 از خونه آمدیم بیرون به قصد بجنورد . ساعت 13.30 رسیدیم و بعد از نهار با خواب بجه کمی استراحت کردیم و با فرستادن بچه ها به سراغمون توسط آقایون بیدار شدیم . شام رفتیم بش قارداش . فرداش هم رفتیم باغ پدر دوستمون . همون اول که رسیدیم ارشی...
19 خرداد 1394

گردش روز جمعه

.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 16 روز سن دارد :. دیروز (جمعه) صبح ساعت 7 بیدار شدیم رفتیم یه پارک جنگلی توی طرقبه اونجا صبحانه خوردیم و بازی کردیم و بعد رفتیم خونه مادرشوهرم. عصر هم به اتفاق پدر و مادر همسرم رفتیم باغ یکی از فامیلا برای توت که انصافا هم خوش گذشت .  اونجا گیلاس هم داشتن و یکمی که بچه ها خوردن به توصیه مادر همسرم که گیلاس سنگینه ظرف میوه را از دسترس بچه ها دور کردیم ولی ارسلان می رفت پای درخت و گیلاس های کال را می کند می گفتم بده خودش می نداخت. ...
9 خرداد 1394

گردش سه نفری

.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 16 روز سن دارد :. یه هفته ای هست که مامان و بابام رفتن مسافرت . بچه ها خیلی دلتنگی می کنن . روزی دو سه بار ما تور خونه گردی داریم میریم طبقه بالا خونه مامانم همه جا را دنبال مامان و بابام می گردن حتی توی حمام را هم سر می زنن و می گن نیست بعد میایم پایین . یه وقتها که خسته هستم برای ارسلان توضیح می دم و قانع می شه ولی ارشیا اشک می ریزه می گه عزیز جججججججج بابا ع (عزیز جون ، بابا علی) می برمشون توی حیاط که یادشون بره چشمشون به بالکن هست که مامانم از اونجا صداشون کنه . توی آشپزخونه که هستیم چشمشون به نور گیره که از بالا صداشون کنن و گاهی هم خودشون صدا می کنن. یه هفته بود که از...
9 خرداد 1394

شیطنتهای ارشیا

ارشیا خیلی پر انرژی هست و همیشه باعث خنده می شه. یه روز به ارشیا لیوان آب را دادم بخوره اونم برد توی پزیرایی و ریخت روی فرش ، ارسلان هم بدو بدو خواست یه دستمال ببره خشک کنه که از قرار یه زیر پوش که می خواستم بندازم دور را برداشت من این زیر پوش را موقع بارداریم استفاده می کردم چون نخ بود و بدن من هم فوق  العاده حساس شده بود. بعد ارشیا هممون را خندوند   هر چی هم می گفتم واستا یه عکس یادگاری بندازم می دوید و می خندید. اون ماهنامه بابام هست که زده زیر بغلش و داره ادای باباش را در میاره مثلا داره میره بیرون. اردلان هم مات و مبهوت این شیطون بلا و من شده بود... ...
9 خرداد 1394

اخم و خنده

می خوام با اسم حالاتی که به صورتشون می دن آشنا بشن. اردلان فقط بلده بخنده   اما گاهی که اخم می کنه خیلی هم خوشکل میشه. به ارشیا ارسلان می گم اخم کن اما ارسلان چون به دوربین نگاه می کنه صلاح نمی دونه اخم کنه ولی ارشیا ... حالا می گم بخند (ارشیا که از آب بازی بر می گرده و ارسلان) ...
9 خرداد 1394

کچلشون هم قشنگه

دو هفته ای هست که بچه ها را کچل کردیم. البته ارسلان با سابقه ای که از عید نشون داد و خیلی آقا به آرایشگر اجازه داد کارش را بکنه بردمش آرایشگاه اما اینبار فهمیده تر شده بود از همون اول گریه کرد رفتم براش لیسک گرفتم بازم گریه می کرد روی ماشین نشسته بود و عروسک خرس آرایشگاه را هم محکم بغل کرده بود لیسک پر موش را هم می خورد گریه هم می کرد مونده بودم بخندم ناراحت بشم ببمرمش خونه بقیه اش را باباش بزنه. دیگه تا به این چیزا فکر کردم کارش تمام شد اما اردلان و ارشیا را باباشون کوتاه کرد اونم بعد  از 10 دقیقه بازی با ماشین اصلاح بازم ارشیا خیلی گریه کرد اما خوب باید موهاشون کوتاه می شد مخصوصا ارشیا چون هر وقت بازی می کرد مثل این بود که سرش را گ...
9 خرداد 1394

اردلان

از گل پسرم بگم که همه می گن ستاره داره. این پسرم خیلی زرنگی می کنه اما به معنی منفیش. اما دارم روش کار می کنم بهتر شده. وقتی می ریم بیرون خیلی اسرار داره که بغلش کنم گریه هم نمی کنه زحمتش بشه می شینه زمین بلند هم نمیشه وقتی هم می خوام بلندش کنم بدنش را خیلی شل می گیره همونجور که همه مامانها از بچه هاشون سراغ دارن. یا میشینه داداشهاش براش پتو و بالش بیارن و بیشتر هم ارسلان که عشق کمک کردن داره این محبت را می کنه یا ... وقتی در شرایط بحرانی قرار بگیره استعدادهاش را بروز می ده مثل وقتی که دوست داره بغلش کنن توی خیابون راه ببرن و یه کلید بهش میدیم چنان میدوه که کسی کلیدش را نگیره که از این جوجه و این تنبلیهاش بعیده. یه بار با ارد...
9 خرداد 1394

پیشرفت صحبت ارسلان

.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 9 روز سن دار د:. ارسلان هر روز یه حرف تازه یاد می گیره تازگی کفش و ترسید و ماشی( ماشین) را می گه . یادم رفت بگم که خیلی وقته که ارشیا را می گن اما اردلان و ارسلان را یه چیزه نامفهوم میگن شبیه دد. ارسلان می گه ارشی اردلان میگه اییا یه وقتهایی هم ارسلان به مامانم می گه عزیییییز جو که خیلی برامون جالبه. ارسلان خیلی با من حرف می زنه اما معنی همشون را نمی فهمم. خیلی جدی میادم می گه بابا عَ (بابا علی) بعد اداهای بابام را در میاره مثل دست زدن محکم و با دستهای دراز شده به جلو و حرکت دست به معنی برو و می گه بیو بعد با ناله می گه عزییییییییز. همه اینها در راستای حرکت به س...
2 خرداد 1394