سرگرمی یه روز گرم
دو روز بود که بچه ها را می بردم توی کوچه (البته کوچه بن بست و ماشین به ندرت و با سرعت خیلی پایین میاد) دیدم آوردنشون توی خونه خیلی سخته .
تنهاایی پارک هم نمی تونم ببرم مامانم هم هنوز مسافرت هستن و فکر کنم برای ماه مبارک بیان. منم دو روز بود که بچه ها را صبح یا عصر بدون پوشک می گذاشتم توی حیاط بازی کنن .
اعتراف می کنم که پدرم در آمد. می دونم خیلی وقته می خواهم از پوشک بگیرم ولی حقیقتا تنهایی نمی شه. من وسواس نیستم ولی هرکی جیش می کرد براش توضیح می دادم و می گفتن بشینه و بعد دستاش و پاهاش و خودش و اسباب بازی دستش را آب می کشیدم . خواستم بچه ها با این عمل طبیعی بدن آشنا بشن ولی دیوانه شدم اما عصبانی نشدم هر وقت دلم می خواست جیغ بنفش بکشم بی اختیار می خندیدم فکر کنم دیوانه شده بودم. هنوز این یکی را تمیز نکرده بودم اون یکی عملیات داشت هنوز شیر آب را نبسته بودم باز یه صدای نازک ... می شنیدم. باور کردنی هم نیست که چقدر سخت بود . از اونجایی که بچه ها با آب روی زمین بازی می کردن هر بار همون قسمت حیاط را هم می شستنم.
می دونم منم همراهیتون می کنم
خواستم تنوع بدم روز بعد آببازی کردیم و جالبه که ارسلان هم این کلمه را همون روز یاد گرفت .
هنوز فرصت نشده استخر بچه ها را آب کنیم. منم دیگه بیشتر از این معطل نکردم هر وقت باد شد ازش استفاده می کنیم.