آینده
وقتی موهای کم شده و چروکهای عمیق شده و خستگی تمام نشدنی و لبخند خسته را می بینم وقتی صبح با خستگی بیدار شدن و شب دیر آمدن را می بینم می فهمم پدر شده.
وقتی موهای سفید و چشمهای ضعیفتر شده و وسواس نوظهور و پوست دستهای همیشه خشک و خستگی و ضعیفی و خونه نامرتب و ظرفهای تلمبار شده را می بینم یادم میافته که مادر شدم.
همه پدر و مادرها همینجورین . اما ما یکمی پدر و مادر تر شدیم . دامنمون سبز پر رنگ شده.
من توی بچه داری کم نمیارم و باباشون توی هزینه ها . خدا را شکر. خدا کنه هیچ کس کم نیاره .
راحت بچه مون را به هر کسی نمی سپریم. از کنار رفتارهای درست و نادرستشون راحت نمی گذریم . نمی گیم پسرن اشکال نداره . خیلی اشکال داره که پسر من باشه و رفتار نادرست داشته باشه.
هر چند من کسی نیستم اما هر کسی برای خودش کسی هست. منم عقاید خودم را دارم .
ولی بچه هایی تربیت می کنم مؤدب و مستقل. بچه هایی دانا و تحصیل کرده .
همیشه به هر سه به چشم آینده سازهای جامعه ام نگاه می کنم نه بچه هایی که بزرگ کنم و درس بخونن و برن سر کار و زن بگیرن و بچه دار بشن و ...
البته همه اینها خوب هست اما همینجا به همه و از همه مهمتر به خودم
قول می دهم ، عهد می بندم افراد مهم و خاصی تحویل جامعه می دهم و مثل همیشه از جان مایه می گذاریم.
قرار نیست من همیشه پشتیبانشون باشم فقط راه رفتن را یاد می دهم اما اگه دیر راه بیافتن شاید خیلی کارها را نتونن بکنن و از وقتش بگذره .
پس به من خورده نگیرین که حساسم و وسواس. بچه های من آینده می سازن .
آرزو ندارم دکتر و مهندس تحویل جامعه بدهم . آرزو دارم افراد موفق تحویل جامعه بدهم . شاید بازاری شاید ورزشکار شاید دکتر شاید مهندس شاید کارآفرین شاید نماینده مجلس شاید شهردار حتی شاید یه خیاط یا نقاش.
هر چی و هر جا فقط فقط موفق .