گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

روزهای مهد

  .: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 9 ماه و 12 روز سن دارد :. عزیزای دلم خیلی مهد را دوست دارین و خیلی تو مهد راحتین. با آرامش از من خدا حافظی می کنین و طی روز هم که اذیت می کنین می گم مهد نمی برم ها صبح بین 6 تا 7 بیدار می شین البته ارشیا اغلب خودش بیدار میشه و بعدش بقیه را صدا می کنم و بغل و بوس و در مورد مهد صحبت می کنیم و زود اجیر میشین. خودم از 5:30 صبح بیدار میشم که هر روز غذای تازه بخورین نه شب مونده حتی برای صبحانه هم غذا درست می کنم مثل عدسی و سیب زمین سرخ و ... قبل از رفتن هم یه لیوان شیرو بیسکویت گاهی هم یه لقمه نون پنیر گردو چون وقت چاشتتون ساعت 8 هست. دو روز اول تجربه بدی در راه برگشت داشتیم خ...
5 خرداد 1395

دوباره مهد

پنجشنبه اینقدر اذیتم کردین که دوباره شال و کلاه کردم رفتیم مهد دوست نداشتم تا 4 یا 5 سالگی بگذارمتون ولی خیلی اذیت می کنین فقط کافیه بالا سرتون نباشم وقتی رفتیم پرستارها که کلی استقبال کردن و مربیتون بغلتون کرد و چند دقیقه ای که من جلو در کلاس باهاشون هم صحبت بودم شما رفتین نشستین رو صندلیها  یهو دیدم همه بچه ها دور ارشیا واستادن و می خوان بوسش کنن خیلی خوشحال شدم این دو روز هم به عشق مهد رفتن غذا خوردین و خوابیدین و ... دیشب هم ساعت 9:15 خوابتون برد و صبح هم نزدیک 7 ارشیا بیدار شد و دوتای دیگه را من بیدار کردم از خوابتونم راضیم  تو پذیرایی بالشت و پتو گذاشتم و خونه را تاریک کردم و شب بخیر و بوس و نمازم را ش...
1 خرداد 1395

یلدای 94 در مهد

حالتون خوب نبود و توی خونه بودین و یه 20 روزی بود مهد نمی رفتین که از مهد زنگ زدن گفتن بیاین برای بینایی سنجی و عکس یلدا و منم فقط به همین منظور بردمتون مهد و پرونده مهد سال 94 بسته شد چون از 3ماهی که رفتین مهد حدود 2 ماهش را خونه بودین. مرتب ویروس و تب و بیماری و دکتر و مهد هم بچه تب دار قبول نمی کنه که بماند منم طاقتم نمیاد با تبی که داشتین برین مهد . این عکس را هم با کلی گریه گرفتین آخرم من کنارتون نشستم پیش ارشیا که الآن حذف شدم. ...
1 فروردين 1395

بچه های عاشورایی ما

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 5 روز سن دارد :. اصلا همکاری نکردن . حسابی عاشورایی شدن. انگار قبلش حسابی زنجیر زدن و حسین حسین کردن و تو سر و سینه زدن بعد بهشون شکلات دادن گفتن خودتون را ناراحت نکنین کافیه امام حسین(ع) ازتون قبول کردن. ...
10 آذر 1394

بچه ها در مهد

این روزها دوربین را توی کیف بچه ها می گذارم و مربیشون محبت می کنه از بچه ها فیلم می گیره ، برای همین کمتر از بچه ها عکس دارم . اینم یه مورد که قابل نمایش هست. دقت کنین آخر فیلم اول ارشیا خودش را میندازه زمین و بقیه هم ازش تبعیت می کنن . ارشیا توی مهد هم سردسته هست   توی خونه هم همینطوره . هر کار ارشیا بکنه بقیه هم بلافاصله انجام می دن انگار منتظرن. ...
1 آذر 1394

دوباره حال بچه ها خوبه

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 6 روز سن دارد :. واقعا نمی دونم چه عنوانی بگذارم که منفی نباشه ، آخه بچه ها همیشه مریض هستن ، مدام دارو می خورن ، از این بیماری تا بیماری بعدی فقط یه روز خوب هستن . هر دم از این مهد بری می رسد                   تازه تر از تازه تری میرسد این بار بچه ها بدنشون پر از طاول شده . پر از دونه های آبدار. منم که دکتر برده بودم گفت مهم نیست ، از طرفی گفت تنها ویروسی که دونه آبدار می زنه آبله مرغان هست که اونم دیگه نمی گیرن. روز سه شنبه دو هفته گذشته دیدم دونه های روی دستهای اردلان خیلی بزرگ شده دور جون مثل جزامی ها شده خیلی غصه خوردم سعی کردم از ...
30 آبان 1394

دوباره مهد

یه چند روز بود که بچه ها را مهد نفرستادم چون هم خیلی سرد شده هم شربت می خوردن بیشتر خواب بودن. مدیرشون می گفتم دلم تنگ شده چون کلاسشون جلوی چشمش هست و مدام می بینشون . شنبه حالشون خیلی بد بود و ارشیا که بهتر بود را با مامانم و رادین فرستادم مهد تا بتونم به اردلان ارسلان برسم. اردلان و ارسلان هم  حال ندار و نالون و گریون همش بغلم بودن. سرفه می کردن و بعدش هم معدشون کامل خالی می شد .  صبح زود باباشون رفتن از دکتر فرهت وقت بگیرن که دعوا شده بود به هیچ کس نوبت نداده بودن ولی خوشبختانه فهمیدن که اینترنتی هم نوبت می دن و هر دومون یکی توی خونه یکی محل کار ساعت 8 پای سیستم گوش به زنگ بودیم که وقت بگیریم . من از 7:30 پای سیستم ب...
13 آبان 1394
1209 15 11 ادامه مطلب

نتیجه جلسه مهد

بچه ها را خوابوندم و سپردم به مامانم. دل تو دلم نبود که مامان یه وقت برای کاری بره بالا و بچه ها سرفه کنن و بالا بیارن. دیگه سپردمشون به خدا. رادین را هم حاظر کردم با خودم بردم که تو دست و پای مامان نباشه . از قضا رادین هم توی مهد خوابید. رفتم کارهای بچه ها را دیدم و دفتر نقاشی و کار با گواش و ... مربیشون می گفت همش نون پنیر می گذارین ؟ منم گفتم که کوکو و تخم مرغ آبپز و کره مربا دوست ندارن می مونه نون پنیر گردو و سیب زمین سرخکرده که اونم چون بیمارن سرخکردنی بهشون نمی دم . عوضش یه روز نون پنیر با گردو یه روز با پسته یه روز با بادام یه روز مخلوط  گفتم اگه مشکلی نداره فرنی و شیربرنج که دوست دارن بگذارم که با خوشرویی قبول کر...
13 آبان 1394

روزهای ما

این روزها همش به مریضی می گذره. این غر نیست فقط نگرانیست  خدارا شکر مریضیه لاعلاج نیست. اما یه ماه هست که دارم به بچه ها دارو می دم . همه می دونین بچه ها چه جوری دارو می خورن دیگه کسی نیست که ندونه. هیچ گردش و پارکی نمی ریم چون وقتی بچه ها از خواب مثلا ظهر بیدار می شن شب شده دیگه. هوای مشهد کاملا چهار فصله پس توی این فصل با تمهیدات کامل بیاین مشهد ، یعنی هم تاپ شورت بیارین هم بارونی و کلاه گرم و آفتابی. مشهد دیگه همه میشناسنش. مدام دستگاه بخور با اسانس اکالیپتوس و بوی شلغم و شربت شلغم و دانه بهی و تب 40 درجه و سرفه گاهی خشک و گاهی خلطی و از همه بدتر هر دو دقیقه باید بینی همه را تمیز کنم اگه یادم بره اردلان میاد پیشم به صورتش...
5 آبان 1394
1082 10 18 ادامه مطلب