گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

دوباره حال بچه ها خوبه

1394/8/30 10:26
816 بازدید
اشتراک گذاری
.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 6 روز سن دارد :.

واقعا نمی دونم چه عنوانی بگذارم که منفی نباشه ، آخه بچه ها همیشه مریض هستن ، مدام دارو می خورن ، از این بیماری تا بیماری بعدی فقط یه روز خوب هستن .

هر دم از این مهد بری می رسد                   تازه تر از تازه تری میرسد

این بار بچه ها بدنشون پر از طاول شده . پر از دونه های آبدار. منم که دکتر برده بودم گفت مهم نیست ، از طرفی گفت تنها ویروسی که دونه آبدار می زنه آبله مرغان هست که اونم دیگه نمی گیرن.

روز سه شنبه دو هفته گذشته دیدم دونه های روی دستهای اردلان خیلی بزرگ شده دور جون مثل جزامی ها شده خیلی غصه خوردم سعی کردم از سایت دکتر فرهت وقت بگیرم که بهم نوبت نرسید . تا فرم را پر کردم نوبتها تموم شد.

شربتهای حساسیت و کرمی که دکتر فرید(متخصص آلرژی از انگلستان) تجویز کرد می دادم اما چهارشنبه اش که رفتم دنبالشون مهد گفتن بهتره پنجشنبه خونه استراحت کنن . یه جورایی محترمانه گفتن نیارینشون.

منم دلم طاقت نیاورد پنجشنبش هر جور بود از سایت نوبت دکتر فرهت گرفتم با خودم می گفتم اگه نتونم میرم خواهش میکنم بچم را ویزیت کنن .

خلاصه ارسلان را گذاشتم پیش مامانم و با ارشیا و اردلان رفتیم و دکتر نگاهی کرد و گفت چیز مهمی نیست وقتی نگرانی های ما را دید با دقت و تأکید توضیح داد . دکتر گفت 5 روز دوره اش هست و سه روز هم تب خفیف می کنن. روز سه شنبه هم خوب میشه.

بیماری دست و پا و دهن

قبلا با این بیماری  تو یه سایتی آشنا شده بودم و خیلی از اسمش تعجب نکردم . 

درست گفت اردلان روز سه شنبه خوب شد اما جگرم خون شد تا سه شنبه آمد . تب شدید کرد ، بدنش داغ و دست و پاش یخ. دل و دماغ نداشتم که دیگه اون دوتا رو هم بفرستم مهد . اونقدر گریه می کردم که از بی حال می شدم اما یهو  به خودم میامدم که خودت را جمع کن کی به بچه ها برسه خدا را هم شکر می کردم که بیماری لاعلاجی نیست . دکتر گفت تب خفیف اما تب اردلان خیلی که پایین میاد 38 درجه می شد . 

مثل آبله اول ارسلان گرفت و بعد ارشیا و بعد اردلان و طبق معمول اردلان از هم بیشتر مریض شد .

روز سه شنبه دیگه نمی تونستم تحمل کنم . چند شب و روز بود که یه خواب کامل نکرده بودم همش هوشیار بودم که اردلان تب و لرز نکنه. به مامانم گفتم آمد پیشمون و مراقب بچه ها بود البته منم نخوابیدم فقط زیرپتو جلو بخاری دراز کشیدم و مامانم گفتم دیگه باید برم و من را با سه تا بچه گرسنه و خونه شلوغ و ... تنها گذاشت . ظهر بود غذا هم نداشتیم بجه ها هم غذای رستوران دوست ندارن اصلا نمی خورن. از شانسم از نهار دیروز غذایی مونده بود من که اصلا به بچه ها غذای شب مونده نمیدم(حتی برای نهار مهد هم صبح بیدار میشم غذا درست می کنم) دیگه مجبور شدم.. بچه ها نهار خوردن و خوابوندم و پاشدم به خونه رسیدم و یه آشپزخونه کثیف و پر از ظرف کثیف و غذا هم درست کردم و ...

هرجور بود روزگار می گذروندم . غذای بچه ها را به زور گوشی و ... می دادم که ضعیفتر از این نشن. خونه را تمیز نمی کردم و ظرفها را هم دیر به دیر می شستم. واقعا وقت نمی کردم فقط سعی می کردم غذای بچه ها مرتب باشه و خونه کثیف نشه. چون اردلان وقتی مریض میشه خیلی بهانه می گیره و اذیت می کنه . قبلش هم ارسلان و ارشیا همینجوری تب می کردن .

بالا آوردن های ارشیا هم که طاقتم را تاب کرده بود . از بس درسته قورت میده.

نه روز داشتم نه شب خدا را شکر که خوب شدن اما چهارشنبه که رفتن مهد دوباره یه سرمای خفیف خوردن . ارشیا خیلی سرفه می کنه طوری که نمی تونه بخوابه . منم باز پنجشنبه نبردمشون . فردا هم یه وقت از دکتر گرفتم ببرم تا مشکل حاد نشه البته خودم کتوتیفن و آیوورا بهش میدم اما اردلان هم آبریزش بینی پیدا کرده و ارسلان هم گاهی سرفه می کنه.

امسال قراره خیلی مریض بشن اما بدنشون مقاوم بشه.

خدا با ماست مشکلی نیست . خودش کمک می کنه.

پسندها (1)

نظرات (0)