گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

دوباره مهد

1394/8/13 15:35
1,209 بازدید
اشتراک گذاری

یه چند روز بود که بچه ها را مهد نفرستادم چون هم خیلی سرد شده هم شربت می خوردن بیشتر خواب بودن. مدیرشون می گفتم دلم تنگ شده چون کلاسشون جلوی چشمش هست و مدام می بینشون .

شنبه حالشون خیلی بد بود و ارشیا که بهتر بود را با مامانم و رادین فرستادم مهد تا بتونم به اردلان ارسلان برسم. اردلان و ارسلان هم حال ندار و نالون و گریون همش بغلم بودن. سرفه می کردن و بعدش هم معدشون کامل خالی می شد . 

صبح زود باباشون رفتن از دکتر فرهت وقت بگیرن که دعوا شده بود به هیچ کس نوبت نداده بودن ولی خوشبختانه فهمیدن که اینترنتی هم نوبت می دن و هر دومون یکی توی خونه یکی محل کار ساعت 8 پای سیستم گوش به زنگ بودیم که وقت بگیریم . من از 7:30 پای سیستم بودم که یه وقت سرگرم کار نشم زمان از دستم در بره و از 7:53 مرتب رفرش می کردم که نکنه ساعت سیستمم اشتباه باشه و وقت را از دست بدم که خوشبختانه برای ارسلان وقت گرفتم و برای اردلان هم فرم پر کردم اما نوبتها تمام شد .

خلاصه مادرشوهرم و پدرشوهرم بعد نهار آمدن خونمون و پدرشوهرم هم من و اردلان و ارسلان را بردن محل کار همسرم تا کمی در وقت صرفه جویی بشه. مادرشوهرم هم با ارشیا و بهانه گیری و جیغ و ... گفتم یه شیشه شیر بدین بخوابونینش ، خسته هست می خوابه.

رفتیم دکتر ، لطف کرد به اردلان هم نوبت داد. تشخیصشون عفونت بود.

برای ارسلان گفت دوشنبه تبش قطع میشه و چهارشنبه سرفه هاش. امروز که چهارشنبه هست همونطور که دکتر فرهت گفتن شد. 

برای اردلان هم گفت که ورم غده زیر گوشش یه هفته طول میکشه که از بین بره ولی تا دوهفته داروش را بدین.

خدا عمر طولانی بهشون بده که هر لحظه زندگیشون ارزشمند هست . 

بچه ها که یه ماهه هم بودن رفته بودیم پیششون . خودشون علایم و مشکلات بچه ها را فهمیدن و به ما می گفتن . در مورد ارشیا گفت شب که میشه مثل خواهرشوهرها غرغر می کنهخندونک (من که از این کارها نمی کنم، خواهرشوهرم را هم نمی بینم که غر بشنوم) شب که میشه بینش کیب می شه و ... و من فقط تأیید می کردم گفت آخر آذر خوب میشه . همینطور هم شد. اما با سه تا بچه نوزاد بدون کمک 4 ساعت توی مطبشون معطل شدیم تازه معرفینامه هم از یه دکتر دیگه داشتیم وقتی به دکتر گفتیم که خیلی معطل شدیم بچه ها اذیت شدن دکتر به منشی گفت هر وقت آمدن بی نوبت بفرست تو ولی منشی گفتم آقای دکتر صبرشون کمه ما هم فهمیدم که همچین کاری نخواهد کرد. یادم هست مطب شلوغ بود بهمون گفت توی مطب منتظر نشین برین دو ساعت دیگه بیاین . ولی چون تقی آباد خیلی شلوغ هست و هر خونه ای که می رفتیم باید سک سک می کردیم و برمی گشتیم ترجیح دادیم توی ماشین منتظر بمونیم . یادم هست که شیرخشک هم جا گذاشته بودم رفتیم از یه داروخانه خریدیم و دوبار به بچه ها شیر دادم. چون هر دوساعت گرسنه بودن . یادم هست جا نبود برای پارک ماشین را خیلی دور پارک کردیم و با دو تا کریر دست همسرم و یه بچه دست من رفتیم مطب. خیلی خسته شدیم برای همین اینبار فقط دو تا بچه بردم .

سر ساعتی هم که توی سایت گفته شده بود نوبتمون شد .

حالا که بچه ها برگشتن مهد خیلی خوشحال بودن توی این چند روز هلاکم کردن.

به راحتی می تونن هر کسی را دیوانه کنن .

امروز هم آخرین روز مهد رادین بود و فردا عازم شهرشون هستن . مربیشون خیلی ناراحت بود.

 

پسندها (15)

نظرات (11)

مامان آسیه
13 آبان 94 16:09
ماشالله. حتما بزرگ کردنشون خیلی سخت بوده من هم دوقلو دارم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم. هنوز هم هست.
مامان سمیرا
14 آبان 94 2:29
دکترا راه میان منشیا کاسه داغ تر از اشن...
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
دقیقا . شاه می بخشه شاه غلی نمی بخشه.
مامان
15 آبان 94 13:11
ای جان این خوشگلای خاله ماشالله بزرگ شدن من هم دلم براشون تنگ شده بود خیلی وقت بود ندیده بودمشون
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . ما هم دلتنگ بودیم.
مامان فدیا
16 آبان 94 11:14
وای امیدوارم که دیگه اینجوری مریض نشن خیلی سخت خدارو شکر که یه دکتر خوب پیدا کردید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
بله ممنونم.
مامان ریحانه
17 آبان 94 0:52
خدا رو شکر که حالشون بهتره واقعا آقای دکتر فرهت عجب طبیبی هستند اینجور طبیبا با تشخیص بالا خیلی کم پیدا میشه خدا حفظشون کنه کوچولوهای نازو ببوس مرضیه جونم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم . بله و خدا را شکر که چنین واسطه هایی هم داره . به نظرم هر لحظه عمرش هم با ارزشه هم ثواب داره.
مامان فاطمه حانیه
19 آبان 94 15:37
سلام عزیزم خوبید؟ پسرا بهترن؟ ماشالله چقد نار خوابیدن البته یه وروجکت بیدار بود هنوز ماشالله با سه تا پسر مطلب هم زیاد نوشنی من که فرصت هیچ کاری ندارم در امان خدا سالم و شاد باشید.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
سلام گلم . الآن بله شکر خدا. الحمدالله. ممنونم . اردلان بیداره. شما هم وقت می کنی . من کلا از یه سالگی بچه ها وبلاگ را درست کردم شما یه قدم جلوتری. آمییییییییییییین.
مامانِ خمبل و فنقول و فسقل
21 آبان 94 18:02
آخی الهی که همیشه سالم باشن
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
آمییییییییییییییییییییییین
مامان منصوره
23 آبان 94 15:36
عزیزم گل پسرا چطورن؟چند وقتیه نیستی نگران شدم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
الآن دیگه خوبن. اینجوریه دیگه چی کار کنم.
لیلی
25 آبان 94 2:41
خدا رو شکر که بیماری شون تشخیص داده شد و مادری از نگرانی دراومد. خدا به مادری که بچه ی مریض اونم سه تا داره صبر و تحمل بده
معین
26 آبان 94 14:59
مرضیه جان سلام . چند روزه نیستی نگران سه فاو هاشم . احتمالا حسابی دستت بنده
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
حسابی و اساسی .
مامان علی آقا
29 آبان 94 7:42
سلام گلم خوبین منم نگران نبودنتان شدم که با خبر گیری دوستتان متوجه شدم فقط سرتون شلوغه که خوب طبیعیه فرشته هات ببوس
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی دوست جون. خیلی هم شلوغه حالا تعریف می کنم.