دوباره مهد
یه چند روز بود که بچه ها را مهد نفرستادم چون هم خیلی سرد شده هم شربت می خوردن بیشتر خواب بودن. مدیرشون می گفتم دلم تنگ شده چون کلاسشون جلوی چشمش هست و مدام می بینشون .
شنبه حالشون خیلی بد بود و ارشیا که بهتر بود را با مامانم و رادین فرستادم مهد تا بتونم به اردلان ارسلان برسم. اردلان و ارسلان هم حال ندار و نالون و گریون همش بغلم بودن. سرفه می کردن و بعدش هم معدشون کامل خالی می شد .
صبح زود باباشون رفتن از دکتر فرهت وقت بگیرن که دعوا شده بود به هیچ کس نوبت نداده بودن ولی خوشبختانه فهمیدن که اینترنتی هم نوبت می دن و هر دومون یکی توی خونه یکی محل کار ساعت 8 پای سیستم گوش به زنگ بودیم که وقت بگیریم . من از 7:30 پای سیستم بودم که یه وقت سرگرم کار نشم زمان از دستم در بره و از 7:53 مرتب رفرش می کردم که نکنه ساعت سیستمم اشتباه باشه و وقت را از دست بدم که خوشبختانه برای ارسلان وقت گرفتم و برای اردلان هم فرم پر کردم اما نوبتها تمام شد .
خلاصه مادرشوهرم و پدرشوهرم بعد نهار آمدن خونمون و پدرشوهرم هم من و اردلان و ارسلان را بردن محل کار همسرم تا کمی در وقت صرفه جویی بشه. مادرشوهرم هم با ارشیا و بهانه گیری و جیغ و ... گفتم یه شیشه شیر بدین بخوابونینش ، خسته هست می خوابه.
رفتیم دکتر ، لطف کرد به اردلان هم نوبت داد. تشخیصشون عفونت بود.
برای ارسلان گفت دوشنبه تبش قطع میشه و چهارشنبه سرفه هاش. امروز که چهارشنبه هست همونطور که دکتر فرهت گفتن شد.
برای اردلان هم گفت که ورم غده زیر گوشش یه هفته طول میکشه که از بین بره ولی تا دوهفته داروش را بدین.
خدا عمر طولانی بهشون بده که هر لحظه زندگیشون ارزشمند هست .
بچه ها که یه ماهه هم بودن رفته بودیم پیششون . خودشون علایم و مشکلات بچه ها را فهمیدن و به ما می گفتن . در مورد ارشیا گفت شب که میشه مثل خواهرشوهرها غرغر می کنه (من که از این کارها نمی کنم، خواهرشوهرم را هم نمی بینم که غر بشنوم) شب که میشه بینش کیب می شه و ... و من فقط تأیید می کردم گفت آخر آذر خوب میشه . همینطور هم شد. اما با سه تا بچه نوزاد بدون کمک 4 ساعت توی مطبشون معطل شدیم تازه معرفینامه هم از یه دکتر دیگه داشتیم وقتی به دکتر گفتیم که خیلی معطل شدیم بچه ها اذیت شدن دکتر به منشی گفت هر وقت آمدن بی نوبت بفرست تو ولی منشی گفتم آقای دکتر صبرشون کمه ما هم فهمیدم که همچین کاری نخواهد کرد. یادم هست مطب شلوغ بود بهمون گفت توی مطب منتظر نشین برین دو ساعت دیگه بیاین . ولی چون تقی آباد خیلی شلوغ هست و هر خونه ای که می رفتیم باید سک سک می کردیم و برمی گشتیم ترجیح دادیم توی ماشین منتظر بمونیم . یادم هست که شیرخشک هم جا گذاشته بودم رفتیم از یه داروخانه خریدیم و دوبار به بچه ها شیر دادم. چون هر دوساعت گرسنه بودن . یادم هست جا نبود برای پارک ماشین را خیلی دور پارک کردیم و با دو تا کریر دست همسرم و یه بچه دست من رفتیم مطب. خیلی خسته شدیم برای همین اینبار فقط دو تا بچه بردم .
سر ساعتی هم که توی سایت گفته شده بود نوبتمون شد .
حالا که بچه ها برگشتن مهد خیلی خوشحال بودن توی این چند روز هلاکم کردن.
به راحتی می تونن هر کسی را دیوانه کنن .
امروز هم آخرین روز مهد رادین بود و فردا عازم شهرشون هستن . مربیشون خیلی ناراحت بود.