گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

خواب نما شدن ارسلان

1394/6/19 3:04
1,536 بازدید
اشتراک گذاری
.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 25 روز سن دارد :.

ساعتهای 6 صبح بود که به همه شیر دادم البته باز هم با صدای نق نق ارسلان بیدار شدم و بقیه هم از شیر بهرهمند کردم که باز بیدار نشم . ساعتهای 7 بود که ارسلان باز گریه کرد اونم چه گریه ایسوال انگار ماری عقربی رتیلی چیزی نیشش زده با یه جیغ شروع شد و همنطور هم توی جاش نشست و کمتر از یه ثانیه صورتش کبود شد و صداش قطع شد و نفسش هم داشت می رفت. فاصله زمانی در حدی بود که من از یه متریش بشینم و بتونم بغلش کنم ، تا بغلش کردم صدا و نفسش برگشت و شدید گریه می کرد . شیر دادم زد کنار به زور ریختم توی دهنش که مزش را بفهمه با دست زد کنار گفتم سیره دیگه بهش گفتم آب می خوای گفت نه گاگا تعجب گفتم چی گفت گاگا بده . پاشدم رفتم دو تا بسته بیسکویت که یکی مادر بود و یکی کرمدار برداشتم دادم دستش نخواست بهشم می گم قاقای دیگه قه قهه نمی تونستم جلوی خندم را هم بگیرم از باباش کمک خواستم ایشون هم تعجبخندهمحبت به باباش می گم حتما یکی بد توی خواب جیزکش داده.

بغلش کردم راه می بردم بیسکویت ها را نشون می دادم می گفتم بگیر قاقای دیگه . که یهو گفتم شکلات می خوای؟ گفت شوکول(منظور همان شکلات هست). گفتم بابا الآن می ده کمر درد بودم تا باباش را قانع کردم که بهمون شکلات برسونه بچم با بی حوصلگی و شوکول کنان صبوری کرد . 

خلاصه با گرفتن شکلات توی مشتش ساکت شد ؛ منم گذاشتم روی پاهام و بلافاصله خوابید ؛ حتی شکلات را هم نخورد.

کلی خندم گرفت یاد وبلاگ یکی از دوستان افتادم.

http://zahraamirali.niniweblog.com/post235.php

برای باباشون تعریف کردم و گفتم داداشهاش شانس آوردن که سیلی نخوردن. البته ما بین بچه ها دیوار چینی می کنیم .

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان علی مردان
19 شهریور 94 4:10
خخخخخ فداش عزیزم رمز میدی؟
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
بله چرا که نه؟
مامان ریحانه
20 شهریور 94 12:09
خیلی بده بچه اینجوری میشه و بدتر اینه که نمیگه چشه ما هم این شبا رو تجربه کردیم خواهر نازنین کلی گریه میکرد نمیگفت چشه تا مثلا خودمون می فهمیدیم آب می خواد یا دستشویی داره با اینکه می تونست ححرف بزنه اما هیچی نمی گفت و فقط گریه می کرد
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
خیلی سخته . سختتر اینکه بچه به این کوچیکی عذاب می بینه.
رویا
20 شهریور 94 19:17
عزیزم خدا بخیر گذرونده .. رمز نمیدی بخونم .. رمز قبلی رو هر چقد زدم وارد نشدم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
حتما رمز تغییر کرده.
مامان منصوره
20 شهریور 94 22:09
فداش بشم من عزیزم .معلوم نیست چه خوابی دیده بود
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
بد . بد خوابی بود .
سمیه
21 شهریور 94 9:44
سلام عزیز از خوندن این پست خیلی خندیدم و خیلی جالب بود که توی اون موقعیت ، حواست به قصه ما هم بوده امیدوارم که همیشه شاد و خندون باشید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم . آره من فرشته های شما را خیلی دوست دارم.