به آرزوم رسیدم
بچه های من اجابت دعای من هستن از خالق بی نظیرم.
همیشه از خدا خواستم من را با بی فرزندی امتحان نکنه . چون خیلی سخته اما حالا امتحانی سختتر دارم با داشتن سه تا فرشته اونم پسر که باید درست تربیت بشن و آموزش ببینن تا شکرانه نعمتم باشن.
خیلی دعاهای دیگه داشتم مثل سالم بودن بچه هام که خداوند عنایت کردن .
امروز هم یه دعای دیگه اجابت شد.
بچه ها بی گریه مثل یه آقا رفتن مهد.
اردلان که کلا از خونه نق می زد که بغل کنمش ، حتی اجازه نمی داد وقتی بابا ماشین را از خونه برد بیرون ، برم در حیاط را ببندم. توی ماشین هم همش توی بغلم بود ، خلاصه بغل کردم و بردم دادم دست پرستار اما صدای گریه ای نیامد . آمدم اردلان و ارسلان را از ماشین پیاده کردم و دستشون را گرفتم برم مهد ارشیا برگشت با باباش بای بای هم کرد و بوس فرستاد اما همیشه بهانه می گرفتن . رفتیم جای جاکفشی کفشها را درآوردم و دمپایی پوشوندم و ارشیا خودش داشت می رفت وارد مهد بشه می گم خداحافظی بوس بوس ارشیا هم روی هوا بوس کرد و بای بای کرد و رفت در می زد در را باز کنن بره تو. خلاصه هر دو را بوسیدم و خداحافظی کردم . پرستارشون هم کلی تشویقشون کرد و دستشون را گرفت و برد توی سالن تا مربی بیاد (از امروز زود می برم که باباشون هم به موقع به محل کار برسه) تا در را ببندم دیدم رفتن سمت کلاسشون که پرستار دوباره آوردشون پیش بقیه بچه ها.
خدایا شکرت.