گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

روز کودک

1394/7/22 9:54
1,554 بازدید
اشتراک گذاری

روز جهانی کودک مبارک عزیزانم . امیدوارم کودک آزاری به صفر برسه و ما هم از مصادیق کودک آزاری به دور باشیم .

می دونم خیلی با تأخیره اما اصلا حالم خوب نیست . بی چاره بابا سعید که باید از چهارتا بچه نگهداری کنه. (خندونک منم که مریض می شم از بچه ها بدترم)

این روزها من و مامانم اصلا حالمون تعریفی نداره.

مامانم مهمون داره و فامین میان و میرن و از راه دور البته و باعث شادی و شعفن اما خوب مامانم توانش کم شده و زنداداشم هم جراحی کردن و خونه مامان هست فکر کنم ده دوازده روزی هست که جراحی کردن ولی سعی می کنه کارهاش را خودش انجام بده و رادین جونم (برادرزادم) هم با بچه ها راه نمیره و مدام دعوا می کنن یا نمی دونم توقع داره هم سن خودش رفتار کنن در کل خیلی نمی تونم به مامانم کمکی باشم که حداقل رادین را نگه دارم . شاید در روز بچه ها نیم ساعت بیشتر همدیگه را نبینن.

منم اصلا حال خوشی ندارم و همه انرژیم بچه ها هستن.

خلاصه رادین را هم از روز 18ام مهر که جشن روز جهانی کودک توی مهدشون بود ، ثبت نام کردیم . روز اول خیلی مشتاق بود اصلا از ما خداحافظی هم نکرد . از روز دوم کیف فانتزی و وسایلش را هم گرفتیم بردیم خیلی مشتاق نبود . مامان هم با رادین برنامه داره . 

امروز خیلی خنده دار بود . مامان و رادین جلوی ماشین بودن و من بچه هام عقب مامان که از ماشین پیاده شد ، رادین گفت نمی رم مهد و توی پیاده رو فرار کرد به سمت خونه . (پیاده رو پهنی هست فکر کنم 4 ،5 متری باشه.) مامانم هم که ترسیده بود ، بدو بدو دنبال رادین ، ماهم داشتیم پیاده می شدیم اول اردلان آمد پایین ، داشتم ارشیا و ارسلان را پیاده می کردم دیدم اردلان هم دنبال مامان میدوه.

خندونک فکر کنین رادین ، مامان ، اردلان ، من همه دنبال هم می دویدیم تعجبخنده . مونده بودم بخندم یا بدوم. 

خلاصه فراری ها دستگیر شدن و در آغوش پر مهر مادر به مهد برده شدن.

بچه های من خیلی خوب شدن و از وقتی رادین را هم می بینن دیگه اصلا گریه ای در کار نیست شاید یه ثانیه برای نرفتن من . من هم می بوسم و خداحافظی می کنم و خیالم هم راحت هست چون کلاسشون عوض شده و پنجره رو به حیاط داره و صداشون را می شنوم . ساکت و خوشحالن.

اما رادین مثل سه قلو ها ، روز به روز دریغ از دیروز. مهد را خیلی دوست داره . مربیشون می گه باهام صحبت می کنه از ساحل و بازی با ماشین شارژی و غیره تعریف می کنه . وقتی هم از مهد میاد با ذوق و شوق تعریف می کنه دوست هم پیدا کرده . حتی کفشهای دوستش را هم توی جا کفشی می شناسه اما خوب وقتی توی حیاط مهد میاد یا می خواهد وارد مهد بشه اذیت می کنه . امروز با گریه رفت بغل نرگس جون(پرستارشون) که بره توی کلاس ، نرگس جون بهش گفت مگه به من قول ندادی گریه نکنی ؟ رادین هم گفت چرا قول دادم و ساکت شد و رفت توی کلاسشون. بیچاره نرگس جون روزهای اول خیلی از رادین کتک خورد اونم با صندلهایی که توی دست رادین بود . 

روند مهد رفتن خیلی داره بهتر می شه . من که خیالم راحت شده و دیگه ناراحت نیستم . دیگه بچه ها گریه نمی کنن . به همه هم توصیه می کنم از راهنمایی مدیر مهد استفاده کنین . همونطور که گفت چند روز بیشتر طول نکشید . دیگه گریه نمی کنن. حتی صبح که بهشون می گم بیدار شین ، نمی خوان بیدار شن می گم بریم مهد سریع اجیر می شن . لباس نمی پوشن می گم می خوایم بریم پیش زهراجون ، کلی همکاری می کنن . 

اردلان با ناز می گه زهرا جون ، ارسلان با جدیت می گه زجراجون.

جشن روز جهانی و شروع کلاسها را یکی کردن و بعد از جشن از زیر قرآن هم رد شدن . باب اسفنجی هم بهشون کیک می داد ولی بچه های کوچیک و همسن سه قلوها از باب اسفنجی ترسیده بودن و از بین بچه های من ارسلان بود که با ترس عقبتر از بقیه واستاده بود و پرستارشون رفت بغلش کرد. 

راستی یه سه قلوی دیگه به کلاس بچه ها اضافه شده که توی عکسها می بینین . دو تا پسر و یه دختر . ظاهرا اسماشون هم برای پرستارها سخت بوده و نمی تونن بگن. یعنی یادشون نمی مونه. توی عکسها مشخصشون کردم.

جشن توی پیادره روی جلوی مهد بود چون خیلی از بچه ها اگه مامانشون را می دیدن توی جشن شرکت نمی کردن من هم یواشکی عکس می گرفتم ولی می دیدم که بچه ها با نگاه قشنگشون دنبال من هستن . مدیرشون گفتن سعی کنین نبیننتون ولی فکر کنم از سال دیگه بتونم راحت توی جشن باشم. بعد هم بچه ها باید از زیر قرآن رد می شدن و وارد مهد می شدن . جشن خوبی بود من که خیلی خندیدم ، آقای عرب مجری جشن بود و خیلی خوب اجرا می کرد ولی بچه ها از اول تا آخر مات و مبهوت بودن . البته همه بچه های نوباوه همینجوری بودن و صندلیهاشون هم رو بروی بچه های پیش بود. توی کادر پایین می بینین.

به ترتیب از راست اردلان و ارسلان و ارشیا و یکی از سه قلوهای دیگه که اسمشون را هنوز نمی دونم.

اینجا باب اسفنجی آمده بود و بچه ها یکمی متعجب بودن . ارشیا داره به عقب نگاه می کنه وسطی ارسلان هست و بعد دختر اون سه قلوی دیگه و بعد اردلان که طبق معمول دستاش توی دهنش هست. برادرهای دیگه دخترکوچولو هم توی کادر هستن یکی پشتش هست یکی هم سمت راست تصویر نصفه نیمه افتاده.

این دوتا که مشخص کردم دو تا از سه قلوهای جدید کلاسه نوباوه هستن و یکی از پسرها هم پشتر خواهرش هست . بچه های من هم مشخصن دیگه . لباسهای سورمه ای موزی دارن و  به ترتیب از راست ارشیا و ارسلان و اردلان.

اما رادین کلی از حظور بابا اسفنجی خوشحال بود . کسی هم که توی عروسک بود فکر کنم کلا دید نداشت و دستش را می گرفتن اینور اونور می بردن با بچه ها عکس بگیره.

اینم رادین ، پسر بندری ما

پسندها (7)

نظرات (5)

مامان علی مردان
22 مهر 94 15:09
خدا رو شکر که مهد رو پزیرفتن رادینا جان شما هم دیگه مرد شدی ایشااله هر چه زودتر 3تا خانوم خونه خوب بشن. جشن هم مبارک جالبه منمازوقتی ببا شما آشنا شدم همش 3قلو میبینم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . رادین عزیزم. ایشااله. ممنونم. حساس شدی عزیزم به سه قلو.
مامان دوقلوها
24 مهر 94 21:59
ولی خیلی جالبه دقت کردین اون دوقلوها که علامت گذاری کردینشون خیلی به سه قلوهای شما شبیه هستند !؟؟؟
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
آره یکمی شبیه اردلان هستن . مامانشون رادیدم دقیقا شبیه مامانشون هستن با موهای لخت و خرمایی. البته سه قلو هستن.
دوستان
3 آبان 94 22:05
واااااااااای امیدوارم که بهشون خیلی خوش گذشته باشه//
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
همینطور بود. ممنونم.
دوستان
3 آبان 94 22:06
ممنونیم از اینکه بهمون سرزدید//خوشحالمون کردید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
منم خوشحال شدم یاد روزهای قدیم و دوستی های پایدار افتادم.
دوستان
3 آبان 94 22:06
کوچولوهای خیلی نازی دارین خدا براتون حفظشون کنه//