گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

این روزها

همه مریض بودیم. من و بابا که تب و لرز شدید. به هر شکلی بود زندگی را می گذروندیم که دیدم این دکترا که بردم فایده ای نداره زنگ زدیم عزیزجون منیر(مامان بابا سعید) آمدن یه دو شبی پیشمون بودن و بچه ها را بردیم دکتر فرهت . داروی خاصی نداد چون بچه ها ویروسی گرفته بودن که عفونتی همراهش نبود فقط سرما خوردگی کودک و سالبوتامول دادن ولی دکترهای دیگه که برده بودم پنی سیلین و آموکسی سیلین داده بودن. خدا را شکر بهتریم اما ارسلان اصلا تبش قطع نشد دوباره بردم دکتر گفت یکمی ریه اش عفونت داره آموکسی سیلین داد. گفتم اصلا چیزی نمی خوره کل روز را با یه شیشه شیر و آب سر کرده گفت تا تبش قطع نشه چیزی نمی خوره . یکشنبه شب بردم پیشش گفت سه شنبه ساعت 10 تبش قطع م...
23 آذر 1394

اردلانم

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 16 روز سن دارد :. پسر نازم و نازدارم. امروز می خواهم خصلتهایی که در وچودت یافتم را ثبت کنم تا بعدا روشون کار کنم و شکوفا کنم . نمی دونم ولی حتما بعدا به درد می خوره. از همه مهمتر نازت هست و غرورت. از نوزادی زود قهر می کردی و به این زودی ها هم راضی نمی شدی . قهر می کردی و گریه می کردی و باید راه می بردمت که آروم بشی اما ارشیا که قهر می کرد بی محلی می کرد و ارسلان کلا قهر توی کارش نیست و فقط یه ثانیه بعد میاد یا از دلم دربیاره یا از دلش دربیارم. پسرم خیلی مغرور هستی . چند روز پیش رفتیم طبقه بالا من هواسم نبود در ورودی را باز گذاشتم و هوای خونه سرد شدو بابا علی که از حمام آمد ناراحت ...
10 آذر 1394

یارکشی

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 16 روز سن دارد :. یادتون هست قدیما وقت دعوا یارکشی می کردن و کمک هم می کردن . این توی سرشتمون هست ظاهرا. چند باری پیش آمده بود اما توجه نکردم ولی اینبار که باباتون توجه کردن منم گفتم بنویسم خاطره بشه. 1- سه تایی با هم دعوای الکی می کردین یعنی با دست تند تند می زدین و می خندیدین ، از آشپزخونه آمدم بیرون ببینم به چی می خندین دیدم ارشیا گوشه موکت را داره صاف می کنه و اردلان تا خواست با ارسلان همچین بازی پسرانه ای بکنه ارسلان گفت نزن  و بازوی اردلان را گرفت رفتن سمت ارشیا و دوتایی بزننش که به دادش رسیدم.  2- یه بار داشتین با پشتی بزرگی که داریم بازی می کردین. پشتی ما هم از...
10 آذر 1394

بچه های عاشورایی ما

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 3 ماه و 5 روز سن دارد :. اصلا همکاری نکردن . حسابی عاشورایی شدن. انگار قبلش حسابی زنجیر زدن و حسین حسین کردن و تو سر و سینه زدن بعد بهشون شکلات دادن گفتن خودتون را ناراحت نکنین کافیه امام حسین(ع) ازتون قبول کردن. ...
10 آذر 1394

برنامه های تلویزیون ما

صبح که با پاندای کنگفو کار بیدار می شیم و بعد برنامه Sing with me بعد از مهد که میایم زهراجون(فیلم هایی که توی مهد ضبط شده) نگاه می کنیم اونم چند بار بعد می خوابیم و وقتی هم که بیدار می شیم تا بابا بیاد نانای می شنویم (میزنم رادیو شبکه آوا یا گاهی هم ترانه و گاهی هم ترانه های کودکانه) و شب باز بابا که میاد باید زهراجون نگاه کنیم و پاندای  کنگفو کار اگه بچه ها نخوابن  Sing with me و بعد خواب. تلویزیون ما چیز دیگه ا ی نشون نمی ده. اصلا تلویزیون نیست که . نه سریال داره . نه اخبار داره . نه حتی فوتبال داره نه ... هیچی نشون نمیده . فکر کنم تلویزین خرابه یه شب بابا کار داشت رفت پای سیستم وقتی آمد پاندای کنگفو کار تمام شد...
1 آذر 1394

ارسلان اجازه هم میگیره

ارسلان فقط نافرمانی نمی کنه بلکه بیشتر اجازه می گیره . البته اینجوری نیست که من خواسته باشم یا خیلی محدودشون کنم اما ترجیح میده اجازه بگیره و کارهایی را می پرسه که جوابش مثبت باشه. چایی می خورم لیوانش خالی می شه میاد از دستم می گیره می گه ببرم؟  اونم با یه لحن خیلی جالب و چشمایی که واقعا سوال می کنه . اگه بگم نه نمی بره. میوه می خوره دوست نداره پوست میوه توی بشقابش باشه. معمولا نارنگی را خودشون پوست می کنن و بعد می گه مامان ! خالی کن. میگم باشه تو بشقاب. حالا هر وقت میوه می خوره پوست میوه توی دست می گه بگذارم تو بشقاب؟  دارم غذا میریزم توی بشقاب که سرد بشه میاد ازم سوال. ارسلان : غذا بخوریم ؟ من : آره اما داغه، سرد ...
1 آذر 1394

اخلاق بچه ها 2

امروز مهد بودم مدیرشون می گفت که با اونکه سه تا پسر هستن اما اصلا با هم دعوا نمی کنن  ، منم گفتم بی دلیل دعوا نمی کنن ولی بازهم هست. مدیرشون تعریف می کرد از اون سه قلوی دیگه می گفت یکی از برادرا رفت دستش را شست وقتی آمد برادر دیگه بی دلیل زد پشت سرش ،  واقعا چشمام گرد شد . میگفتن که بیشتر وقتها دو برادر در حال دعوا و خواهرشون هم یه کنار میشینه تماشا می کنه اما بچه های شما اصلا دعواشون نمیشه . خیلی براش جالب بود. خدا را شکر که تلاشهای من بی فایده نبود. توی خونه هم که می رسیم بچه ها اجازه نمی دن کاپشنهاشون را دربیارم دوست دارن برادرشون کمکشون کنه. بیشتر ازشون می خواهم کمک هم بکنن تا از من کمک بگیرن ولی یه وقتهایی ه...
1 آذر 1394

بچه ها در مهد

این روزها دوربین را توی کیف بچه ها می گذارم و مربیشون محبت می کنه از بچه ها فیلم می گیره ، برای همین کمتر از بچه ها عکس دارم . اینم یه مورد که قابل نمایش هست. دقت کنین آخر فیلم اول ارشیا خودش را میندازه زمین و بقیه هم ازش تبعیت می کنن . ارشیا توی مهد هم سردسته هست   توی خونه هم همینطوره . هر کار ارشیا بکنه بقیه هم بلافاصله انجام می دن انگار منتظرن. ...
1 آذر 1394

شروع نافرمانی های ارسلان

یه روز از مهد میامدین رسیدیم در خونه ؛ ارسلان :  نریم خونه من :  چی ارسلان : رفتیم خونه و همه خوابیدن رسید نوبت ارسلان که بگذارمش روی پاهام بخوابونم ؛ ارسلان :  نخوابم من :  چی ارسلان :   دو دقیقه بعد   یعنی بی هوش شد. ---------------------------------------------------------- بابا : ارسلان لگوها را جمع کن بریم دد. ارسلان :  بابا : پسرم لگوها را جمع کن بیا لباس بپوش بریم. ارسلان : برو بابا  آخر هم جمع نکرد و نیش خندزنان لباس پوشید رفتیم. ---------------------------------------------------------- ارسلان از نقاشی خست...
1 آذر 1394