گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

روزهای ما

1394/8/5 12:00
810 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها همش به مریضی می گذره. این غر نیست فقط نگرانیستمتفکر خدارا شکر مریضیه لاعلاج نیست.

اما یه ماه هست که دارم به بچه ها دارو می دم . همه می دونین بچه ها چه جوری دارو می خورن دیگه کسی نیست که ندونه.

هیچ گردش و پارکی نمی ریم چون وقتی بچه ها از خواب مثلا ظهر بیدار می شن شب شده دیگه.

هوای مشهد کاملا چهار فصله پس توی این فصل با تمهیدات کامل بیاین مشهد ، یعنی هم تاپ شورت بیارین هم بارونی و کلاه گرم و آفتابی. مشهد دیگه همه میشناسنش.

مدام دستگاه بخور با اسانس اکالیپتوس و بوی شلغم و شربت شلغم و دانه بهی و تب 40 درجه و سرفه گاهی خشک و گاهی خلطی و از همه بدتر هر دو دقیقه باید بینی همه را تمیز کنم اگه یادم بره اردلان میاد پیشم به صورتش اشاره می کنه اونم به حالتی که با انگشتاش چندش شدنش را نشون می ده و میگه ااااااااااااااااه اونم با یه نازی. خلاصه بینیش را که تمیز می کنم دیگه نگاه نمی کنم بقیه تمیزن یا نه همه را تمیز می کنم.

2 تا دکتر متخصص ، یه دکتر فوق تخصص و یه روز هم اورژانسی به خاطر تب بالای ارسلان.

نفری دوتا شیشه آموکسی و 3تا شیشه دیفن هیدرامین و یه شیشه کتوتیفن و ...

دکتر آخری که رفتم فوق تخصص بود دکتر یاسی.

خوب معاینه کرد و کلی بررسی کرد گفت حساسیته. آیوورا و سیتریزین و دمیار و ...

به دکتر میگم تب 40 درجه دارن میگه الآن که تب نداره ، منم خودم برای تبشون همه چیز خریدم. مدام هم در حال پاشویه هستم.

دوباره بدن ارسلان دونه آبدار زده مثل آبله مرغان، به دکتر میگم چیه می گه آبله مرغان که گرفتن ویروس دیگه ای هم نیست که آبله بزنه پس حشرست.

خیلی عصبی و خسته هستم و شبها خواب ندارم همش غصه می خورم که چرا دکترها یه جواب درست نمیدن نگرانم این سرفه ها کار دستم بدن.

اما فکر که بکنی همه اینها یه لحظه غصه لیلا(س) نیست . یه لجظه کربلا نیست . اصلا هیچی نیست .

پس غر نمی زنم نگرانم.

راستی امروز جلسه به قول من اولیا مربیان دارم.

برای دوستانی که می خواهن بچه هاشون را مهد بگذارن ، بگم حتما این کار را بکنین . بچه ها 4 نهایتا 5 ساعت توی مهد هستن و خوراکشون خوبه (کاملا به مهدشون اعتماد دارم) البته میشه یه روزهایی خوراکی هایی که می گذارم برگرده اما کمه . یه روزهایی غذا نمی خورن اما پرستارشون توضیح میده که چقدر تلاش کرده اما بیشتر روزها غذایی که میگذارم را کامل می خورن و میوه هم همیشه دوست دارن چاشت هم کامل نمی خورن اما می خورن . آخه صبح که از خواب بیدار میشن شیر می خورن.

صبح خودشون بیدار میشن و دوست دارن برن مهد . ظهر به سختی میارمشون خونه از مهد دل نمی کنن توی راه هم خسته هستن گاهی هم با ماشین این راه خیلی کوتاه را میایم. بعد ساعتهای 13:30 بالشتها را جلوی تلویزیون ردیف می کنیم و اردلان شیشه می خواهد . هنوز شیشه شیرشون تموم نشده خوابیدن. ساعتهای 5 هم به زور بیدارشون می کنم . نمی دونم توی مهد چقدر کار فکری می کنن چون بدو بدویی توی مهدشون نیست . گاهی وسط روز رفتم به بهانه غذا بردن یا یه بار هم گفتم اردلان اسهاله که بیارمش خونه که البته نبود خدا را شکر اما آوردمش خونه. دیدم چطور بچه ها بازی می کنن ، مربی ها کاملا روشون تسلط دارن ؛ گفته بودم که توی سالن بازی می کنن ، چهار تا بچه بازی می کردن و بقیه بچه های کلاس روی صندلی نشسته بودن . دو نفر تاب و دونفر سرسره بعد جاهاشون عوض شد و بعد نشستن و مربی 4تای دیگه را صدا کرد که بازی بکنن . خیلی آروم و مؤدب اونم بچه های پیش که بزرگ و شیطون هستن . 

رادین همه خیلی تغییر کرده از یه تک فرزند خود محور تبدیل شده به یه بچه اجتماعی اما هنوزم اسباب بازیهاش را به بچه ها نمیده و اسباب بازی بچه ها را هم می گیره بهشون نمی ده فقط لگو هست که صدای کسی در نمیاد و دعوا نمیشه گاهی هم بهشون دفتر و قلم می دم که نقاشی کنن . خیلی دوست دارن.

دعا کنین بچه ها خوب بشن نگرانیه منم تموم بشه.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان زهره
10 آبان 94 1:24
ای دون عزيزان من خدا بد نده خیلی نگران شدم امیدوارم به لطف وعنایت خدا کوچولو های خوشگلمون هرچه زودتر خوب بشن وهرگز دچار بیماری نشن نگران نباش خانمی امیدوارم روزگار بر وفق مرادتان باشه ببوس کوچولو های خوشگلت
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم انشاءالله