گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

مهد کودک 3

1394/7/11 10:05
1,037 بازدید
اشتراک گذاری

توی مهد هم همه بچه ها را دوست دارن و همون مدت کمی که توی مهد هستم میشنوم که بچه های بزرگتر اسم بچه های من را مرور می کنن.

از مربیشون پرسیدم با بقیه ارتباط برقرار کردن گفت با همه دوستن و بازی می کنن و هیچوقت اسباب بازی یا چیزی را به زور از دست بچه ها نمی گیرن و گفتن که ارسلان خیلی شیطونه. گفتن بچه ها زیاد صحبت نمی کنن ولی وقتی از ارسلان سوالی می پرسن جواب میده.

تا عید غدیر هم هر روز جشن داشتن و همه بچه ها با هم توی سالن بودن.

باران ( دختر مربی ) هم بچه ها را دوست داره و میرم دنبال بچه ها بهانه می گیره فکر کنم 13 14 ماهه باشه.

امروز که بردمشون مهد ارشیا گریه نکرد . زود بردم مربیشون هنوز نیامده بود همه بچه ها توی سالن بازی روی صندلی هاشون نشسته بودن. نمی دونستم مربی نیامده گفتم ارشیا برو کیفت را بده زهرا جون دیدم رفت توی کلاس کسی نبود کیفش را گذاشت آمد که بعد کمک مربی گفت برو کیف را بیار . مثل بقیه بچه ها خیلی مؤدب و ساکت نشست روی صندلی وقتی هم مربی ها آمدن و به همه بچه ها گفتن برین سر کلاساتون ارشیا بدون حتی کوچکترین نیم نگاهی کیفش به بغل رفت توی کلاس ، از گوشه کلاس صندلیش را برداشت گذاشت کنار دیوار پیش بقیه صندلی ها و نشست روش . 

اما ارسلا از همون اول کلی جیغ و داد کرد که چرا من را از حیاط میاری بالا و کلی سعی کرد خودش را از بغلم بندازه پایین . توی مهد هم فقط با نشستن روی ماشین شارژی ساکت بود و وقتی از سالن میامدم بیرون من را نگاه می کرد و من هم باهاش بای بای کردم و دست تکون دادم و از پشت پنجره و لای پرده دیدم که آخرین نفری بود که بردنش توی کلاس یه لحظه گفتم شاید یادشون رفته. ولی دیگه گریه هم نکرد.

اردلان هم از همون اول که از ماشین آوردم پایین گریه کرد و ساکت نشد توی مهد یکمی هم بغلش کردم و روی تاب و سرسره هم آروم نمی گرفت یکمی که توی بغلم آروم شد گذاشتمش زمین و حواسش به بقیه بچه ها بود . بچه ها که داشتن می رفتن توی کلاس یکمی شلوغ شده بود از سالن آمدم بیرون سریع مربیشون بردش توی کلاس و زود آرومش کرد. ارشیا هم کمی از گریه اردلان گریه کرد اما کلش که به دو دقیقه هم نرسید اما برای من خیلی طولانی بود.

دعا کنین زودتر به محیط و مهد عادت کنن.

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

زهره مامان دوقلوها
11 مهر 94 10:49
سلام مرضیه جون انشالله زودتر عادت کنن متاسفانه پسرای من بعد از نزدیک نه ماه که هر روز من ازشون جدا می شم هنوز هم گریه می کنن البته آتبین می شه گفت اصلا ولی آرتین هنوز هم موقع رفتن من کلی گریه و زاری می کنه گاهی می شه سر گرمش کرد گاهی می بینه دارم می رم و هیچی نمی گه گاهی هم حسابی پدر در می یاره و منو به فکر فرو می بره که برم و انصراف بدم!! نمی دونم چرا رفتارش همیشه یک جور نیست چه سخته براتون سه تایی رو پیاده می برید و میارید من هنوز این توانایی رو ندارم می زارمشون تو کالسکه حتما درضمن نهار و صبحونه هم نوش جونشون انشالله کنار بقیه بچه ها بهتر و بیشتر بخورن خوش باشید کنار هم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی صبح با ماشین میریم . خدا کنه اردلان من هم زود تر عادت کنه اگه بعد از یه ماه گریه های اردلان ادامه داشته باشه شاید منم بخوام اردلان را پیش خودم نگه دارم نمی دونم.
مامان علی مردان
11 مهر 94 15:23
ایشااله به زودی به مهد عادت کنن و راحت بشی. عزیزم تموم پستات رو خوندم. آره بچه های تنها همیشه مشکل خودخواهی رو دارن. دیگه مثل قدیمم نیست زیاد بچه بیارن.من خودم این مشکل رو دارم.علی که میگه نیان .مثلا میگم پرنیا داره میاد میگه نه نیاد. اما خوب دیگه ایشااله بزرگ بشن درست میشه. منم موافقم.صدقه و اسپند زیاد دود کن آیه الکرسی بخون دیگه ایشااله چشمی نمیگیره.اما حیفه لباساشون مثل هم نباشه.من که عاشق مثل هم لباس پوشیدنم برایهمین دوقلو ی یه دختر یه پسر دوست ندارم. گل پسرات همشون باهوش هستن فقط ارشیا بیشتر نشون میده . علی هم از اوناییه که نشون نمیده ولی کاملا باهوشه.مثلا مسیر خونه مامانم یا مادرشوهرم میشناسه.مثلا میگه داریم میریم خونه خاله و..... اما زیاد نشون نمیده. راستی داخل نظر تولد مبارک یادم رفت این بگم خدا قوت چه حوصله ای.با این همه مشغول بودن بازم خودتون زحمت شیرینی و... رو کشیدید. خدا قوت عیداتون هم مبارک
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی دوست خوبم. حق با شماست. بیشتر لباساشون مثل همه آخه سر لباس هم با هم دعوا دارن رنگ هم انتخاب می کنن. بچه های این دوره همه باهوشن اما بچه های من مدام مورد مقایسه قرار می گیرن. ممنونم اما شیرینی نبود که پیراشکی مرغ و قارچ بود. عید شما هم مبارک.
مامان علی مردان
16 مهر 94 0:41
خخخخمن فکر کردم شیرینی بود
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
نه دیگه تولد که شیرینی نداره.