گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

پارک و تفریح

.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 7 روز سن دارد :. هر وقت که فرصت بشه می برمتون پارک نزدیک خونه یا کمی اونطرفتر که باز هم میشه پیاده رفت و سرسره داره. بچه ها مؤدبی هم داره که عاشق شما هستن یکیشون به اسم عطیه 8 سالش هست و از بقیه بزرگتره و رقابت سر محبت به شما را در دل بچه ها انداخته با همه وجودش به شما کمک می کنه حتی با اونکه خودتون به راحتی از پله ها بالا می رین بغلتون می کنه می بره بالا و بعد اول خودش سر می خوره(سرسره جفتی) و بعد وامیسته شما را از سرسره می گیره. رقابت سر اینه که کی پایین سرسره شما را بگیره . بغل کی برین . کی بوستون کنه . کی کفشتون را بپوشونه یا بیاره من بپوشونم .  حتی سرسره را براتون ق...
31 ارديبهشت 1394

این روزها

.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 7 روز سن دارد :. خیلی وقتها بود که دوست داشتم بیام نت اما واقعا نمی تونستم. یکمی بیشتر از قبل ضعیف شده بودم . خدا حفظ کنه پدر و مادرم را که پشتیبانم هستن و با همه خستگیها و مریضیهاشون باز هم دست از حمایت من بر نمی دارن. تا بتونن ما را بیرون می برن با وجود اینکه همیشه خسته و کلافه برمی گردیم خونه. اگر نتونن هم کمی با بچه ها بازی می کن و سر گرمشون می کنن یا می برنشون بالا خونه خودشون اما چون مهارشون سخته من سعی می کنم زود برم بالا یا زود بیارمشون پایین آخه خیلی شیطون هستن و کارهای خطرناک می کنن و مامان و بابای من تعداد زیادی از مهره های کمرشون آسیب دیده هست و درد به پاهاشون هم منتقل میش...
31 ارديبهشت 1394

پیشرفت ارشیا

.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 25 روز سن دارد :. طبق معمول بازهم ارشیا پیش گام. ارشیا شروع کرده به ملق زدن.  دیروز عصر که در حین بازی و شیطنت به بچه ها غذا می دادم دیدم ارشیا ایستاده سرش را گذاشت زمین و تا آمدم بگم نکن داری غذا می خوری دیدم ملق زد . تشویقش کردم و اعتراضم فراموشم شد . از اون موقع دیگه هر وقت می گم ملق می زنه و خودش را برای ناظرین خیلی لوس می کنه و منتظر تشویق می مونه . داداشهاش هم ازش تقلید می کنن اما هنوز این هماهنگی بین اعضای بدنشون را بدست نیاوردن ما هم تشویقشون می کنیم ولی مشخصه که می فهمن به هدفشون نرسیدن. ...
19 ارديبهشت 1394

پیشرفته نورچشمام

عمر و جون و نفسم که سه قلوهام باشن پیشرفت چشم گیری در صحبت کردن ندارن عوضش در شیطنت ید طولایی دارند. یه ماهی هم هست که بپر بپر می کنن. شب موقع خواب که می شه چراغها که خاموش می شه تازه یادشون میافته بقیه بازیهاشون را با هم داشته باشن . دنبال هم می کنن و بلند بلند قهقهه می زنن و همدیگه را قلقلک میدن یه بار هم دیدم که ارسلان ارشیا را بغل کرده می پره ترسیدم بلایی سر خودشون بیارن کوتاه هم که نمیان ، بلاجبار یادشون دادم دست هم را بگیرن بپرن. ارشیا را تقریبا می گن ،  به اردلان می گن اردد ، به ارسلان هم یه چیزی توی همین مایه ها ، جوجه ، دد ، بابا ، مامان ، یه چیزی شبیه به عزی برای مامانم که عزیزجون باشن ، بای بای ، هاپ ، به به ، هم ، چیه ، ه...
30 فروردين 1394

گردش روز تعطیل

.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 4 روز سن دارد :. از تغییر مشهد بگم که در رفت ما کولر زده بودیم و در برگشت ارشیا (از همه بچه ها گرمایی تر) از سرما می لرزید. باباشون گفت هوا خیلی گرمه لباس خنک بپوشون ولی حس مادرانه گفت که اشتباه نکن شلوار کوتاه مامان دوز (مامان خودم) پوشندم با یه تیشرت آستین کوتاه ، یه دست بلوز شلوار و یه دست تاپ شورت هم برداشتم ، خلاصه از بادی که میامد به نظرم آمد بلوز بپوشن روی تیشرتشون و توی راه برگشت هم باید یه مسیری را تا پارکینگ پیاده میامدیم که توی راه هم آب نما بود و مامانم می گفت که ارشیا در حال لرزیدن می گفته آب و همه را شاد می کرده. کلا باعث شادی مسلمانان و غیر مسلمانان هستیم از این ج...
30 فروردين 1394

صندلی عقب

چند باری هست که سعی می کنم البته فقط سعی می کنم که همه بچه ها بدون من عقب بشینن. البته دوتا توی صندلی می شستن و یکی هم جلو بغل من و مدام باید یه چشم و یه دستم صندلی عقب می بود که بشینن گریه نکنن بیسکویت بدم ساکت بمونن و .... گاهی هم هر سه خودشون را می کشیدن جلو اما الآن دارم برخورد جدی تری می کنم چون بچه ها فهمیده تر شدن . اینم از صندلی عقب ماشین کوچولوی ما. قابل توجه که توی این مسیر طولانی ای که در راه بودیم ارسلان اصلا اذیت نبود ولی اردلان خیلی ناراحتمون می کرد. و البته جا برای صندلی برای ارسلان نبود. به ترتیب از راست ارشیا ، ارسلان ، اردلان ...
26 فروردين 1394
1202 11 14 ادامه مطلب

سیزده به در 94

برای سیزده به در جای خوبی گیر نیامد . خیلی شلوغ بود ما زود رفتیم اما بازم ترافیک بود. سبزه ای که روز سیزده دیگه زرده شده بچه هایی که با محیط آشنا می شن تا شیطنت راشروع کنن و حالا بچه ها بدو ، باباشون بدو . نکته نا گفته اینکه اردلان از اول تا آخر توی بغلم بود و حتی وقتی حوس می کرد بره کنار آب باز هم بغلم بود و حسابی کیف می کرد.     از راست اردلان و ارسلان توی بغلم هستن و ارشیا هم روی زمین نشسته و در اصل خودش را انداخت زمین تا فرار کنه برای شیطنت. ...
26 فروردين 1394

اولین پارک 94 بچه ها

رفتیم خونه مادرشوهر جان اما از آنجا که بچه ها جانشون را به سرشان آوردن دیگه خواستیم یه تنفسی بدیم رفتیم پارک... به ترتیم از راست ارسلان و اردلان و ارشیا به ترتیب از راست اردلان و ارشیا   ...
26 فروردين 1394

نوروز 94

سلام به همه دوستای گلم . نوروز گذشتتون مبارک. به همه سر زدم اما وقت نکردم نظر بگذارم که حتما سر فرصت ابراز وجودی خواهم کرد. ما که هفت سین نداشتیم جون سه تا الف داشتیم که اجازه ندادن و به هفت سین قرآنی اکتفا کردیم .  بچه ها مثل مرد منتظر سال تحویل شدن و اولین خواب سال 94 را خیلی مردانه خودشون انجام دادن و حتی نیاز به کمک برای خوابیدن نداشتن. خونه خودمون که هیچ ببینین خونه پسرخاله های بچه دوست باباشون را چی کار کردن . این خونه  قبل از حضور ما همونجور بود که همیشه بود و انتظار می رفت اما بعد از حضور ما دیگه همچین انتظاری نداشتم... بچه خودشون خونه خالش و عموش بود که ما اول رفتیم اونجا و دیدمشون اما بچه های ما جایش را خالی ن...
26 فروردين 1394