پیشرفته نورچشمام
عمر و جون و نفسم که سه قلوهام باشن پیشرفت چشم گیری در صحبت کردن ندارن عوضش در شیطنت ید طولایی دارند. یه ماهی هم هست که بپر بپر می کنن. شب موقع خواب که می شه چراغها که خاموش می شه تازه یادشون میافته بقیه بازیهاشون را با هم داشته باشن . دنبال هم می کنن و بلند بلند قهقهه می زنن و همدیگه را قلقلک میدن یه بار هم دیدم که ارسلان ارشیا را بغل کرده می پره ترسیدم بلایی سر خودشون بیارن کوتاه هم که نمیان ، بلاجبار یادشون دادم دست هم را بگیرن بپرن.
ارشیا را تقریبا می گن ، به اردلان می گن اردد ، به ارسلان هم یه چیزی توی همین مایه ها ، جوجه ، دد ، بابا ، مامان ، یه چیزی شبیه به عزی برای مامانم که عزیزجون باشن ، بای بای ، هاپ ، به به ، هم ، چیه ، هیچی ، تاب تاب که موقع چرخیدن برای خودشون می خونن، حما که به حمام می گن ، آبا که به آب می گن ، دفت به معنی رفت ، پیشته و به گفته ارشیا کیشته که بعد از پیشی معو گفتن من می گن ، جیز
صحبت کردنشون چنگی به دل نمی زنه اما منظورشون را با زبان اشاره می گن مخصوصا ارشیا. ارسلان هم گزارش میده به مامانم وقتی از راه می رسن.
چند روز پیش ارشیا طبقه بالا پیش مامانم بود منم بچه ها را که خوابوندم رفتم بیارم بخوابونمش ، رفته بود حمام را دیده بود میامد جلوی مامانم بلوزش را بالا می کشید و شلوارش را پایین می کشید و با دست سر و بدنش را می شصت و بعد با چشمای گرد به حمام اشاره می کرد حمممما حمممما. مامانم گفتن چی میگه گفتم هوس حمام کرده مامانم هم گفتن که ببینیم چی کار می کنه بهش اجازه دادیم کاری که می خواهد را بکنه اونم شلوارش را درآورد بلوزش را هم که بلد نیست رفت توی حمام ما هم رفتیم که خیالش را حت باشه بعد با اشاره گفت که آب را باز کنین ما هم اطاعت کردیم دیدیم رفت نشست توی تشت منم که حوصله نداشتم از پایین لباس و شامپوها و ... بیارم سریع بغلش کردم بردم حمام پایین و به فرمایششون حمامشون کردم و طبق قانون خونمون بقیه هم که بیدارشدن بردمشون حمام.
قانونی که توی خونه ما چند قلو ها هست اینکه باید هر کاری برای یکی از بچه ها می کنیم برای بقیه هم انجام بشه مثل وقتی که شب یکی برای شیر بیدار می شه باید بقیه را هم بیدار کنم وگرنه هر یک ساعت باید بیدار شم و چیزای دیگه ...
درسته بچه ها تکلمشون ضعیفه اما فهمشون خوبه تقریبا همه وسایل را می شناسن وقتی درموردشون صحبت بشه گوش می کنن و عکس العمل نشون میدن به این صورت که یا تأیید می کنن یا تعریف می کنن یا خجالت می کشن یا می خندن. هر چیزی را که بخواهم از همه بهتر ارسلان برام میاره.
خلاصه روزگار کما فی سابق هست اما با وجود مامانم قدرت و جرأت می گیرم. مامانم هم سعی می کنن کمک کنن از خونه بیرون برم مثل دیشب که با هم سه تاییشون را بردیم بازار و طبق معمول با ذوقزدگی بسیار شدید بعضیها و توجه همه مواجه شدیم هر چند سعی می کردیم با فاصله رد بشیم و لباسهای جورواجور پوشوندیم اما باز هم بی فایده بود . بارها هم پیش آمده بعضی ها هم که همسن مادرم هستن میان جلو و نصیحت مادرانه ای می کنن که بچه ها را از خونه بیرون نیار بدون توجه به اینکه ما هم حق زندگی عادی را داریم اما می دونم با همه مادرانه هاشون این حرف را می زنن و دلگیر نیستم.
خیلی از اطرافیانم و نزدیکانم حرفهایی می زنن که لحظه ای هم بهش فکر نکردن.