گریه شوق
سلام به همه دوستان. خیلی وقت پیش بود با مامانه صحبت می کردم ... مامانه گفتن عزیز مریم میگن پنجره ها را باز می کنی مواظب باش بچه ها خودشون را نندازن بیرون.(آخه پنجره ها بزرگن و از زمین حدود نیم متری فاصله دارن) مامانه هم بهشون گفتن نه هنوز زوده... فرداش سه تاییشون خودشون را از پنجره آویزون کرده بودن و با پا به دیوار می زدن و نصف دیوار را بالا رفتن. منم همشون را با هم بغل کردم و بلند بلند گریه گردم می گفتم کی اینقدر بزرگ شدین عزیزای دلم قربونتون بشم مامان از اون به بعد گریه هایی از این جنس زیاد اتفاق افتاد ... ...
نویسنده :
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
15:59