گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

وقتی گلها از حمام میان

البته بیشتر از این که حمام باشه آب تنی هست آخه حدود نیم ساعت چهارتایی آب بازی می کنیم و ده دقیقه ای شسته شدین و تحویل مامانه داده شدین. بعدش هم آنقدر خسته هستین که شیشه شیر را هم نمی تونین نگه دارین و حین شیر خوردن خوابتون می بره برای همین وقتی از خواب بیدار شین اینجوری می شین.  ما مهمونای پر زحمتی هستیم ...
30 شهريور 1393

8 ماهگی

قشنگ شدین ماه شدین شدین مثل عروسک خوشکلای مامان خوب غذا می خورن و  خوب می خوابند . البته اردلان بد غذایی می کنه اما خوشبختانه وقتی به زور خنده قاشق را می ذارم تو دهنش دیگه دهنش را می بنده و می خوره خوشبختانه تف نمی کنه فقط مشکل باز کردن دهنت هست گلم که هنوز مامان از عهدت بر می آید... این هم از یک روز شاد در حیاط خونه مامانه البته بگم که خیلی وقته که روروئکهاتون را جمع کردم که پاهاتون بد حالت نشه اما چون می خواستید توی حیاط خونه مامانه بازی کنین دیگه بابا زحمت آوردنشون را کشیدن. ...
30 شهريور 1393

وقتی بابا به بچه میوه بده

7 ماهگیتون بود که بابا میوه می خوردن و شما مزاحم بودین ... بابا هم نفری یک قاچ شتری مهمونتون کرد. البته من هندوانه بهتون می دادم اما با چنگال و تکه های کوچک ... جلب هست که همتون قسمت نرم هندوانه را رها کرده و پوستش را می خوردین و آبش را هم می دادین به زمین اما زمین که بهتون علف نداد یک قالیچه زنج تحویل داد . ...
30 شهريور 1393

7 ماهگی بچه ها

بچه ها شما دیگه الآن  دست می زنید  سرسری می کنین مامان و بابا می گین به همراه دد و دادا و اد و البته می رقصید ، رقصی به این قشنگی  البته ارسلان قبل از چهار دست و پا راه رفتن نای نای می کرد مثل پاندول ساعت خودش را تکون می داد  اردلان عقب و جلو و ارشیا همراه با سرسری شدید می شینه و پا می شه بعد هم سرش گیج می ره و میخنده. ...
30 شهريور 1393

10 ماهگی بچه ها

یک روز صبح از خواب بیدار شدم چشمتون روز بد نبینه. آخه گلهای سنبل من بخندم یا برای وضعی که برای خونه درست کردین گریه کنم . البته دفعه اولتون هم نبود ... ببخشید گرسنه بودین و مامان خواب بود . مرسی که خودتون دست به کار شدین و صبحانتون را خوردین و مامان را بیدار نکردین فقط گل پسرا در جریان باشین که شیرخشک را اول با آب مخلوط می کنن بعد می خورن نه اینکه شیرخشک را خشک بخورن. بقیه عکس ها در ادامه مطلب قل یک ارشیا : قل دو اردلان که محبتش یه هو قلمبه شده  قل سه ارسلان :   ...
30 شهريور 1393

اوایل خرداد و پیشرفت بچه ها

بچه ها حسابی زبان بار کردین و خودتون را شیرین می کنین. دَدَ ، ماما، بابا، اَدَ ، دادا و ... ارسلان از 9خرداد شروع به دست زدن کردن قبلا خیلی تمرین کرده بود و کاری شبیه به کشتن پشه در هوا ... 10 خرداد هم ارشیا دست زد و 11 خرداد اردلان دست زد نمی دونم چرا اینقدر دیر دست زدن اما خوب میگن هر بچه ای یک جوره دیگه. همین روزها بود که بچه ها کاملا میشستن ، خیلی ها بهم گفتن که دور بچه بالشت بذار کمک کن یاد بگیرن بشینن اما زن دایی مریم گفت بچه ای که اول بشینه دیگه چهار دست و پا نمی کنه وقتی به اطرافیانم دقت کردم دیدم درست می گه. منم به همه می گفتم بچه ها هر وقت آماده باشن می شینن هیچ بچه سالمی نبوده که نتونه بشینه اینها هم بلاخره می شی...
30 شهريور 1393

ارشیا پیش رو در چهار دست و پا

از دو روز قبل از عید شروع کردی گلم اما سومین روز عید بود که شروع کردی به چهاردست و پا راه رفتن البته اگر عجله داشته باشی ترجیح می دهی که باز هم خودت را بکشی آخه سرعتت بیشتره. اردلان و ارسلان هم از 16 فروردین همون روزی که اردلان دندان هم درآورد . ...
29 شهريور 1393

ارسلان پیش رو در صدف نمایی

روز دوم عید همه خونه بابا حسن جمع بودیم و این آخرین عیدی بود که بابا حسن را در بین خودمان داشتیم روحشان شاد . شمارا خیلی دوست داشتن و با اونکه حال ندار بودن حال شما را همیشه می پرسیدن. مرتب از این بغل به او بغل و منم چهار چشم حواسم به شما بود که دست دختر بچه ها نیافتین و باهاتون مثل عروسکاشون بازی نکنن . شما هم خیلی خوشحال بودین . شب خونه مامانه بودیم که ارسلان دست را گاز گرفت خیلی شیرین بود البته درد شیرینی بود. پسرم رشد اولین صدفت مبارک. تاریخ اولین دندان در آوردن بچه ها به ترتیب قل : ارشیا   : 1393/01/18 اردلان   :  1393/02/16 ارسلان :  1393/01/02 دکتر فرهت بهم گفت که آب برای بچه ها خیلی خوبه . ب...
29 شهريور 1393

خوب دیگه عید شد و دید بازدیداش

سال تحویل خونه مامانه بودیم اینم سندش... مثل سال پیش . خوش گذشت سال تحویل دور هم خوبه. البته سالهای پیش من و بابا همیشه فلکه ضد روبروی حرم بودیم اما دو سال هست که صلاح نبود. یک روز هم همه خونه عمه جون جمع بودیم و با ثمر کوچولو عکس گرفتین اما در بهت و تحییر چون نزدیک به بیست نفر با سر و صدا قصد خندوندنتون را داشتن. خانواده من در یک روز و خانواده بابا هم در یک روز به صورت جمعی عید دیدنی آمدن خونمون و خودشون کمک پذیرایی کردن... ...
29 شهريور 1393