گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

ناخن اردلان

گفتم اردلان دستش لای در موند اما بهش رسیدیم سیاه نشد ، بابا سعید همون موقع گفتن که ناخن اردلان می افته اما چون سیاه نشد بعید می دونستیم یک ماه بعد طی دو روز افتاد. بماند که چقدر غر شنیدم و چه تهمتها... ...
12 مهر 1393

جمعه چه خوبه!

برای ما جمعه ها تنها روزی هست که از خونه بیرون می ریم و رنگ آسمون را می بینیم اونم اگر جایی دعوت باشیم . این جمعه هم خونه عزیز مریم بودیم . خدا حفظشون کنه هیچ آدمی مهربونتر و تو دار تر از این خانم ندیدم. بچه با بچه های فامیل بازی کردن مخصوصا کیانا و کیوان که خواهر و برادر بودن و بچه ها را خیلی دوست دارن و بچه های ما هم با اونا ارتباط برقرار کردن به من هم خیلی کمک کردن . کیانا توی عکس پایین هست پهلوییش هم طه که دو سال از بچه ها بزرگتر است . اینجا بچه ها خیلی خسته و خواب آلود بودن چون شب ساعت 2 که بهتره بگم صبح خوابیدن و ساعت 10 هم از سر و صدای من بیدار شدن آخه می خواستم زود برسیم و از حیات خونه استفاده کنیم که به ظهر نخوریم اما هوا حقیقتا ...
12 مهر 1393

ای کاش...

ای کاش بعضیها می دونستن منم خسته می شم . ای کاش بعضیها می دونستن منم لحظات خصوصی می خواهم اما از بچه هام خسته نشدم . ای کاش بعضیها می دونستن من از خدا سه قلو نخواستم هدیه خواستم خداهم برام سنگ تموم گذاشت. ای کاش بعضیها نذارن نوگلام شاهد و غمگین قطره های... ای کاش بعضیها یادشون می آمد که بچه بچگی می خواد. ای کاش به جای اینکه بعضیها بگن بغلیشون نکن، می گفتن محکم بغلشون کن قبل از اینکه دیگه نیان بغلت دیگه توی بغلت جا نشن، خوب بوشون کن قبل از اینکه توی بوی ادکلن گم بشن. ای کاش به جای اینکه بگن باید از یکی حساب ببرن ، می گفتن باید به یکی اعتماد کنن برای درد دلاشون برای مشورت کردن . ای کاش وقتی که اولین بار که بهشون فرنی می ...
12 مهر 1393

خدایا کمک کن کم نیارم

خدایا کمک کن فقط زیبایی ها را ببینم ... خدایا قدرت بده ، روحیه بده ، توان بده ، از همه مهمتر عشق بیشتر بده. کم که میارم ، دلم می گیره اونوقته که چندتا قطره ... چه قدرتی داره ، چه انرژی ای نمی دونم خدایا انرژی بده کم نیارم. گاهی اونقدر بچه ها را توی بغلم دارم که دلم می خواد 5 دقیق هم که شده بغلم خالی باشه . بچه ها فوق العاده بغلی شدن ، قربونشون برم آخه دیگه از کی محبت بخوان. خدایا ممنونم بخاطر ؛                             قدرت دیدن تا روی چون ماه فرشتاهم را ببینم...                        ...
12 مهر 1393

بچه ها با هم می خوابند؟

این سوالی هست که خیلی ها می پرسند. باید گفت اگر باهم نخوابند هم با هم بیدار می شوند. وقتی یکی خوابه آنقدر میرند بهش می چسبند و می شینن و وول وول می کنند که بیدار شه . اگر نذارم توی اولین فرصتی که می دونند کوتاه خواهد بود می رن و رسما تکونش می دن . اگه نذارم رسما می رن می زنن توی گوشش . اگر از اتاق ببرمشون بیرون و بچه خواب را توی اتاق بذارم آنقدر به در می زنن و گریه می کنن که  بنده خدا می بینه سنگین تره بیدار شه خوابی که نداره   ...
10 مهر 1393

خواب ارشیا

وقتی که نوزاد بودی گلم بخاطر نفخ شدیدی که داشتی معمولا روی شکم می خوابیدی و الآن هم عادت داری حالت سجده بخوابی وقتی خوابت عمیق شد درستت می کنم . توی نوزادی تا صبح شاید یک ساعت درست می خوابیدی یک سره نق می زدی ولی الآن خیلی خوب شدی . خیلی کم نیاز به کمک داری اگر روی پا می گذاشتمت گاهی حتی خودت را روی زمین می انداختی و می خوابیدی ولی الآن 10 درصد موارد روی پا می خوابیدی و چند شب پیش هم خیلی قشنگ رفتی روی رختخوابت دراز کشیدی و خودت خوابیدی البته سجده نرفتی و مثل آدم بزرگ خیلی خوشم آمد... زحت ارشیا داره خیلی کم می شه البته کوپنهاش را توی نوزادی استفاده کرده و خوب الآن خیلی شیرین شده ...   ...
9 مهر 1393

احساسات دوقلوی سه قلوهای من

ارشیا در هوشیاری تمام ناگهان می خوابه انگار که یک ساعت هست که خوابه اردلان در اوج جیغ و گریه وقتی قلقلکش بدم قهقه میزنه  ار ارسلان و نهایت مظلومیت شیطنت می کنه  باورتون میشه؟   توی دمانگاه  ارشیا بغل بابایی بود و قبلش کلی تقلا کرده بود تا بابایی بزارش زمین که ناموفق بود و داشت اطراف را نگاه می کرد که بابایی یک بوسش کرد و در همون حین ارشا هم سرش را گذاشت روی شونه بابایی و خوابید... بابایی و این برای ما خیلی عادی بود... اینجا ارشیا منتظر بود داداشهایش از خواب بیدار شن یا من در را باز کنم بره بیدارشون کنه که انتظار طولانی شد... ...
8 مهر 1393

بانوچ

وقتی خیلی کوچولو بودن عزیزای دلم همه می گفتن باید بانوچ ببندین اما اون موقع وقتی روی تخت می گذاشتمتون خودتون می خوابیدین و نیازی نبود تا فهمیده تر شدین ما هم اول با کمک ملحفه بعد با کمک تخت فربد که دیگه استفاده نمی کرد یک بانوچ روی تخت خودمون بستیم تا هم یکوقت اگر افتاد روی تخت بیافته و هم وقتی تکونتون می دهم خودم هم استراحت کنم جای زیادی از اتاق هم گرفته نشه... توی این عکس روی بانوچ اولیه هستین در حال تاب خوردن که ارشیا گشنه می شه و لپ ارسلان را با یه چیز دیگه اشتباه می گیره... بعد یک روز وقتی داشتین دو تایی با بانوچ(تخت فربد) تاب می خوردن میخ از توی دیوار به همراه گچهایش افتاد و ارسلان و ارشا افتادن زمین خیلی ترسیدم و خیلی بررسی...
8 مهر 1393