درخواست واضح و مردانه
یه روز باباتون از شرکت آمده بود و خسته ولی تلویزیون را سریع روشن کرد و با لباس بیرون نشست پای فوتبال یه چند دقیقه ای که گذشته بود ارسلان یه توپ کوچولو آورد و با خجالت و ترس از نه شنیدن رفت جلو گفت بابا جون باهات توپ بازی کنم مات و مبهوت مونده بودیم . باباتونم که خیلی دوستون داره نتونست نه بگه و چند دقیقه ای فقط با ارسلان توپ بازی کرد یه بازی دونفره. البته بقیه اصلا حواسشون نبود ارشیا مشغول بازی بود اردلان هم بالا پیش مامان بود . ...