هنوز وقتش نشده ...
قند عسلا هنوز وقتش نیست ...
هنوز خیلی کوچیکین...
هنوز درست حرف نمی زنین...
هنوز زوده...
خودتون می دونین چی زوده . از پوشک گرفتن.
خیلی وقته که از پوشک خوشتون نمیاد و تا فرصت کنین درش میارین میندازین کنار .
اما اوایل آذر بود که من توی اتاق بودم و در را بسته بودم و شما توی نشیمن بازی می کردین .
با صدای زنگ بابا بلند شدم در را باز کنم که دیدم ارسلان برای اولین بار شلوارش را درآورده و پوشکش را هم باز کرده که سریع پوشوندمت. گفتم خدا را شکر جایی را کثیف نکرده که یه ساعت بعد کشف شد یه گوشه که همیشه می شینی خیسه اونم به این صورت که با شلوار رفته بودی نشسته بودی شلوارت خیس شده بود منم کاراگاه بازی درآوردم کشف کردم .
اما از اون بدتر اردلان خان بود:
دیدم یه پوشک یه کنار دیگه افتاده بابا سعید گفت حتما کار یکی دیگشونه منم با نا باوری و چک کردم دیدم بعععععععععععلهههههههههه.
اردلان پوشکش را درآورده برای اینکه کسی شک نکنه دوباره شلوارش را پوشیدهاحساسات پیچیده ای داشتم اما خوب بیشتر خندیدم. من و بابا خیلی خندیدیم و من از آینده نزدیک ترسیدم اما خب خیلی زوده چطور از پوشک بگیرمتون وقتی حتی نمی تونین اسم نیازتون را هم به زبون بیارین.
یک بار که سعی کردم وقتی بود که اردلان شدیدا سوخته بود حدود 13 ماهگی . روی قصری جیش کردی اما به نظرم کم بود اما هرچی سعی کردم دیگه خودت را خالی نکردی وقتی آمدی توی اتاق دو جا را آباد کردی بابا را هم عصبانی .
فقط می گم خدا به داد برسه.