دیگه باید یه اقدام جدی کرد
.:گلای من هم اکنون یک سال و چهار ماه و سیزده روز سن دارین:.
نظر دوستان برام مهمه.
ارسلان خیلی پوشکش را باز می کنه و درمی آره.
جمعه خونه مامانه(مادرشوهرم) بودیم موقع برگشتن حاظرش می کردم که دیدم چسب پوشکش را باز کرده پوشک افتاده توی شلوارش خودش خلاص شده هوا می خوره اونجا خندیدم و خدا را شکر کردم جایی را کثیف نکرده و به گذشت.
اما دیروز به گذشت .
طبق معمول پشت درهای بسته و در آشپزخونه استخوانهای گوشت غذاشون را جدا می کردم و دوباره ریختم توی سوپ برگشتم دیوانه داشتم می شدم.
ارسلان شلوار و پوشکش را در آورده بود . گلاب بروتون پی پی هم داشته دستهای همه و همه خونه هم ...
یه بوی فجیع هم
ارسلان هم تا من را دید فرار کرد توی اتاق. دست و صورتشون را شستم دیدم به دلم نمی شه همه را گذاشتم توی حمام و تشتها را آب کردم و در حمام را بستم . هر چی هم ارسلان را دعوا کردم سرش را می نداخت پایین تا چونش به سینش می رسید. تا ساکت می شدم بهم نگاه می کرد تا صحبت می کردم باز سرش را پایین می نداخت دیدم متوجه اشتباهش هست دیگه به همین اکتفا کردم خندم هم گرفته بود گریه هم می کردم عصابی هم بودم و کلافه هم ... اصلا نمی دونم چه حالی بود. خوب شد گذشت این اتفاق مال دیروز بود خوبه که زمان در گذر هست.
خلاصه دیدم چاره ای جز کمک از همسایه ندارم و خدارا شکر توی پذیرایی کلا روفرشی هست اما اتاقشون که روفرشی نداره هم. با همون حال رفتم از همسایه (واحد روبرو) کمک گرفتم و بچه ها را شستم و با هم خشک کردیم و لباس پوشوندیم و بردیم خونشون خوابوندیم.
بعد آمدم افتادم به جون خونه و حتی در و دیوار را هم دستمال کشیدم همه لکه ها را تمیز کردم و بخارشورم کار نمی کنه مجبور شدم با دست روی فرشها را دستمال خیس بکشم که هنوزم مچم درد می کنه دو سه بار هم جارو برقی کشیدم روفرشی هم شستم و دوسه بار هم خشک کن و زود خشک شد . توی اتاق هم روفرشی کردم که دستشون به فرش کثیف نخوره البته چند بار تمیزش کردم ولی باید بشورم تا به دلم بشه. نماز می خوندم که همسایه آمد بپرسه از غذاشون بده که بچه ها را آوردم و غذاشون که با مصیبت درست کردم را دادم. یه ساعت خواب و دوساعت بیداری در خانه همسایه که فوق العاده غریبیشون می کرد و گریه می کردن البته اولش.
از امروزم عزمم را جزم کردم ارسلان را از پوشک بگیرم . برام دعا کنین بی تجربه هستم دیش تا ساعت 3.5 بیدار بودم تا تو نت بگردم دنبال آموزش امروز هم از 6 بیدار شدم که اردلان را حاضر کردم باباش قبل از رفتن سر کار بردش خونه مامانه(البته به شرطها و شروطها که دلم تنگ نشه کار دفعه قبل را نکنم) . گفتم اینجوری کمتر اذیت می شم. سوپ بچه ها را هم گذاشتم تا کاری نداشته باشم.
تجربیاتتون را بگین کمکم کنین هر جا نگاه کردم سن 18 ماهگی نوشتن اما بعضی ها هم گفتن یه سال و سه چهار ماه موفق شدن .
به امید خدا...