غذا و خواب
بی خیال غذا و خوابتون شدم گذاشتم هر کار دوست دارین بکنین تا خودتون به این بلوغ برسین که غذا بخورین و بخوابین اما نتیجه :
میگن اگه بچه گشنه باشه غذاش را می خوره جوش نزن => اولا که لاغر شدین بعدشم ارشیا چنان نون خشکی که پیدا کرده بود می خورد و به چشمای ما نگاه می کرد که باباش گفت چند وقته که غذا نخورده که انگار داره شیش لیک می خوره؟
میگن غذا را بذار جلوی بچه خودش بخوره => همش نصیب فرش و سفره شد و یه خونه که باید سریعا تمیز بشه که بچه ها از روی زمین غذا نخورن.
میگن بچه خسته بشه می خوابه . منم باهاتون بازی کردم => ساعت 10 یه چرتی می زنین و بیدار می شین تا ساعت 2 نصف شب.
خلاصه دیگه دیدم نمیشه دیشب با شربت ساعت 12.5 خوابیدین.روز جمعه هم بد غذایی کردن مجبور شدم شب مثل نی نی ها باهاتون برخورد کنم و بذارم روی پام و بخندونم و بازی کنم و نا غافل یه قاشوق غذا بگذارم دهنتون و سرتون را گرم کنم تا لطف کنین و قورت بدین چون جویدن زحمت داره شما هم که نمی تونین رو خودتون فشار بیارین خسته می شین میکس می کنم که درسته قورت ندین.
این روزها خیلی شیرین شدین همدیگه را بغل می کنین همدیگه را می بوسین به غیر از اردلان بقیه بهم کمک می کنین و فرد خاطی را به من می رسونین . خیلی جالبه که ارشیا از همه کوچیکتره اما حتی سعی در بغل کردن و بلند کردن بقیه می کنه . بچم اعتماد به نفسش به خودم رفتم. دست همدیگه را می گیرین و چرخ و فلک بازی می کنین و ...
عاشقتونم دیگه به حرفهای آدمهایی که بچه هاشون براشون مهم نیست نمی کنم . شما اولویت اول زندگیم هستین. به زور هم شده غذا میدم بخورین اما با شادی. به زور هم شده می خوابونمتون اما با سختی.
من برای هر چهار تاتون کافی نیستم ولی سعیم را می کنم. تحملم کنین.