گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

از خودم بگم ؟

1393/8/26 13:12
694 بازدید
اشتراک گذاری

از راهنمایی های دوستان بی نظیرم ممنون. 

حقیقتش من تا از خواب بیدار میشم باید پوشک عوض کنم و شیر درست کنم و لباس نم زده عوض کنم و ...

تا به خودم میام ظهر شده یه چایی درست می کنم اونم اگه حسش باشه گاهی هم موکول میشه به شب که برای سعید جان چایی درست می کنم . دیگه میلم به صبحانه نیست گاهی با بچه ها چند لقمه ای نون ماست سبزی یا پنیر می خورم اونم سرپایی چون همش دستشون توی ظرف ماست و پنیر . ناهار که حتی اگه حاضر هم باشه زودتر از ساعت 4 و 5 گاهی هم 6 میلم نمی کشه . بیشتر وقتها داروهایم را هم فراموش می کنم تا اینکه دردم زیادتر بشه خوب البته همش تقویتیه. ترجیح می دم درد را تحمل کنم اما مسکن نخورم . مسکنا باشه برای روزای پیری که این جوجه ها هم خروس شدن کم می بینمشون . الآن بهم انرژی میدن و مسکنم هستن.

شب هم چون همسرم شام نمی خورن من هم که دیر نهار خوردم اگه گرسنه بشم شیر یا بیسکویت یا ... یه جور سر می شه .

 نهارم خیلی مرتب نیست گاهی تا شب فقط ماست و پنیر می خورم . گاهی غذا هم هست اما دلم غذا نمی خواد چیپسخندونک میدونم خیلی بده اما میلم به یه چیزی هست که نمی دونم چیه .

گاهی هم خودم را تحویل می گیرم و ساعتهای 14 نهارم حاضره و توی آشپزخانه پشته درهای بسته و به دور از 3تا انگشت اشاره که توی دهنم باشه و 6 تا دست که توی ظرف باشه و 3 تا سَرِ گرد و خوشکل که توی صورتم باشه نهار می خورم.

اما هفته ای 2 بار بیشتر خودم را تحویل نمی گیرم . 

گاهی هم ساعت 8 و 9 شب که همسرم میان خونه بچه ها را نگه می دارن یه چیزی می خورم.

همسرم از این وضع خیلی ناراحتن اما چاره ندارم.

بچه دوست دارن وقتی که بیدار هستن من مدام پیششون باشم اما گاهی هم می رم توی آشپزخونه در را می بندم و به آشپزخونه می رسم آخه به نظرم جای خطرناکی برای بچه هاست .

می گذره لبخند پسرا را عشق هست . 

پسندها (5)

نظرات (6)

مامانی و ایلیا
26 آبان 93 13:31
سلام خیلی سخته ولی دیگه راحت شدی عزیزم خدا حفظشون کنه از نوشتنت کلی لذت بردم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم. آره دیگه من همیشه از زایمان طبیعی می ترسیدم اما فکر می کردم حتما هم باید انجامش بدم که خدا به داد دلم رسید
مامان زهرا وسارا
26 آبان 93 14:36
سلام پس بتید خیلی ظزیف و لاغر شده باشی . . . من هر کار میکنم نمیتونم جلو خوردنم بگیرم و حسابی چاق شدم کاش دل من هم عدا نمی کشید شاید لاعر بشم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
اتفاقا خیلی هم چاق هستم از بس با بیسکویت و چایی خودم را سیر می کنم . هر کارهم بکنم وزنم کم نمیشه مگه دوباره برم دانشگاه
مامان ریحانه
26 آبان 93 18:56
عزیزم اومدم نظر بذارم برای این پستت نازنین اومد نذاشت خانمی این چه وضعیه برا خودت درست کردی منم مثل شما بودم همسرم سر کار بود حوصلم نمی گرفت صبحونه بخورم یه وقتایی هم ناهار یه چیزه جزیی می خوردم الان هم پاهام درد می کنه بدنم کمبود ویتامین داره کم خونی دارم عزیزم قرصهای ویتامین مسکن نیستند که شما نمی خوری کمبود ویتامینه بدنتو جبران می کنه حتما بخور خواهر گلم حتما به خودت برس خواهش میکنم پسرات وقتی بزرگ بشن دوست دارن یه مامان سالم و سرحال داشته باشند پس حتما مواظب خودت باش
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم ویتامین ها را می خورم اما مسکنا را نمی خورم تا کارد به استخون برسه.می دونم باید سالم باشم ولی حقیقتا دیگه حس و حالی نمی مونه
مامان زهرا وسارا
27 آبان 93 22:27
مگه چند کیلویی عمرا به من برسی من دیگه دارم به هشتاد میرسم ...
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
با اجاره بزرگترا 85 اما استخونا تو پر هستن به قیافم نمی خوره
مامان گلشن
28 آبان 93 17:35
عزیزم دوست دارم به نظرم بی نظیری .کاش میشد میدیدمت
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
نظر لطفتون هست و هر وقت تشریف اوردین مشهد برای زیارت باعث افتخاره ببینمتون.
مامان فاطمه
30 آبان 93 22:44
مواظب سلامتی خودت باش مامان مهربون
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم