از خودم بگم ؟
از راهنمایی های دوستان بی نظیرم ممنون.
حقیقتش من تا از خواب بیدار میشم باید پوشک عوض کنم و شیر درست کنم و لباس نم زده عوض کنم و ...
تا به خودم میام ظهر شده یه چایی درست می کنم اونم اگه حسش باشه گاهی هم موکول میشه به شب که برای سعید جان چایی درست می کنم . دیگه میلم به صبحانه نیست گاهی با بچه ها چند لقمه ای نون ماست سبزی یا پنیر می خورم اونم سرپایی چون همش دستشون توی ظرف ماست و پنیر . ناهار که حتی اگه حاضر هم باشه زودتر از ساعت 4 و 5 گاهی هم 6 میلم نمی کشه . بیشتر وقتها داروهایم را هم فراموش می کنم تا اینکه دردم زیادتر بشه خوب البته همش تقویتیه. ترجیح می دم درد را تحمل کنم اما مسکن نخورم . مسکنا باشه برای روزای پیری که این جوجه ها هم خروس شدن کم می بینمشون . الآن بهم انرژی میدن و مسکنم هستن.
شب هم چون همسرم شام نمی خورن من هم که دیر نهار خوردم اگه گرسنه بشم شیر یا بیسکویت یا ... یه جور سر می شه .
نهارم خیلی مرتب نیست گاهی تا شب فقط ماست و پنیر می خورم . گاهی غذا هم هست اما دلم غذا نمی خواد چیپس میدونم خیلی بده اما میلم به یه چیزی هست که نمی دونم چیه .
گاهی هم خودم را تحویل می گیرم و ساعتهای 14 نهارم حاضره و توی آشپزخانه پشته درهای بسته و به دور از 3تا انگشت اشاره که توی دهنم باشه و 6 تا دست که توی ظرف باشه و 3 تا سَرِ گرد و خوشکل که توی صورتم باشه نهار می خورم.
اما هفته ای 2 بار بیشتر خودم را تحویل نمی گیرم .
گاهی هم ساعت 8 و 9 شب که همسرم میان خونه بچه ها را نگه می دارن یه چیزی می خورم.
همسرم از این وضع خیلی ناراحتن اما چاره ندارم.
بچه دوست دارن وقتی که بیدار هستن من مدام پیششون باشم اما گاهی هم می رم توی آشپزخونه در را می بندم و به آشپزخونه می رسم آخه به نظرم جای خطرناکی برای بچه هاست .
می گذره لبخند پسرا را عشق هست .