گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

15 ماهگی

1393/8/25 14:41
452 بازدید
اشتراک گذاری

خوب نشد که نشد . 

بچه ها ساعت 7 شب خوابشون میامد تا 9 بیدارشون نگه داشتیم بعد خوابیدن و ساعت 11 که ما می خواستیم بخوابیم بیدار شدن و من پیش قند عسلها تا ساعت 2.5 بیدار بودم.

می خواستم به زندگی یه نظمی بدم که نشد . 

این روزها هم آنقدر درد های جدید داشتم که یاد بارداریم افتادم.

قابل توجه علاقه مندان به داشتن چند قلو : طی بارداری هر روز یک جای جدیدتون درد می کنه که خوب در حد توان سعی می کنید صداتون در نیاد که بگن طبیعیه خانم سه قلو داریندلخور بعد از تولد هم اصلا یادتون میره بگین کمرم درد می کنه ؛ زانوم درد می کنه ؛ گردنم خشک شده ؛ قلنج دارم ؛ وقتی هم به خودتون میاین میگین راستی فلان جام درد می کنه به خودتون میگین ای بابا چقدر بگم درد می کنه خوب که نمیشه بزار اینقدر درد بگیره تا از رو بره . خندونک

این روزها دندان دردم و 5شنبه که همسرم بچه ها را نگه داشت رفتم دکتر یک عکس کلی گرفت به سلامتی 4 تا دندان به عصب رسیدهچشمک دو تا سطحی هست که البته من قبل از بارداری همه دندان هام را درست کرده بودم .

یک درد دیگه که نمی دونم محلش ندم یا نگران باشم . شانه درد هست البته گاهی هم سوزش و خارش هست و گاهی هم بی حسی و سوزن سوزن . چشمک رفتم دکتر عمومی گفت کار خاصی می کنی گفتم سه قلو دارم. دکتر خنده گفت دیگه کافیه نیاز نیست کار دیگه ای بکنی. بهم یه مشت ویتامین و کلسیم و منیزیم و ... و مسکن داد .

می ترسم یه وقت دیسک گردنم باشه ولی فعلا کسی پیش بچه ها نیست که برم دکتر حالا تا بعد ببینیم چی می شه.

اما بازم قابل توجه همون دست از افراد : 

همه اینا با دیدن یه لبخند کوچولوی کوچولو از یک قند عسل فراموش می شه:

دیگه غرغر و نکه و ناله تعطیل ! 

گل پسرا هر وقت خواستین بخوابین خواب تا خود صبح که برقصی باهاتم.

هر وقت دوست داشتین بیدار شین حتی ساعت 12 ظهر اما اما اما غذاتون را درست بخورین.

یک بار ارشیا گرسنه بود از خواب بیدار شد و گریه کرد و دنبال من بود که داشتم غذاشون را گرم می کردم. باباش هم ناراحت شد گفت یه شیشه درست کن بده دیگه شاکی. گفتم نه غذا و البته ارشیا هم غذاش را خوب خرد . تنوع هم می دم که به جای سه وعده بشه 5 وعده با میان وعده . البته بوده اما میان وعده شیرخشک می خوردن برای همین من قبول نداشتم . روزی یه بار هم جارو برقی و یه بار هم جارو نپتون میکشم بازم خونه تمیز نمی مونه . چون بچه ها راه می رن و غذا و بیسکویت و میوه و هرچی که باشه می خورن و فرشها را هم جمع می کنن چه برسه به روفرشی و زیر انداز.

از حالا به بعد بی خیالی . زندگی شیرین هست . زندگی باید کرد . سخت هم نمی گیرم فقط غذا تون باید مرتب باشه .

اینم آخرین روز 15ماهگی:

می پرسین ارشیا کجاست ؟

داشت بازی می کرد یه دفعه چشماش را بست و خوابید که خوابید . وقتی بهشون گیر ندم که بخوابونمشون اونا هم دیگه بهم گیر نمی دن و بهانه خواب نمیارن خودشون اونقدر بازی می کنن که خوابشون می بره.

پسندها (4)

نظرات (4)

مامان زهرا وسارا
26 آبان 93 11:57
سلام عریزم قربون گل پسرا بشم من . . عااااشق شیطنتاشونم من... خواهر گلم میخوام بهت یه جیزی بگم من دقیقا همین روزهای تو رو گدروندم وقتی فهمیدم در حالیکه دخترم دوساله است دومی حامله ام نمی دونی چقد ناراحت شدم خدا منو ببخشه خیلی ناشکری کردم با خودم و بچه لج می کردم نه از حاملگی ام چیزی فهمیدم نه شیر دهی و... همش میگفتم برنامه هام به هم ریخته حالا چه کار کنم در صمن من شاعل تو بانکم و دوشیفت کار می کردم و می کنم نمی دونی چه قد برام سخت بود می دونم وصع تو از لحاط کارهای سخت خیلی مشکل تر از منه اما من از لحاظ روحی خیلی برا خودم اوضاع خراب کردم باورت نمیشه شبا خواب بد می دیدیم تمام روز دخترم سه چهار ساله بود و نق و نوق می زد و شب تا صبح دومی شیر می خورد و دختر اولم به خاطر بجه دومی حدود یک سال شب ادراری داشت و شبها با وسواسی که داشتم نصفه شب بچه عوص میکردم صب ساعت شش هم بیدار باش برا کارها و سر کار خیلی سختم بود اونقد ویتامین ب خوردم و فرص و کپسول و امپول و سرم ویتامینی و....خوردم که خدا میدونه هنو سر گیجه هام با من هست دکترا می گفتن خون به معرت نمیرسه و کمبود ویتامین داری ..... وای انگشتای دستم ومچ دستم نیمه فلج شده بود شبا از درد ش خوابم نمی برد گاهی نصفه شب از درد گردن که تیر میکشید بیدار می شدم هیچ وقت شوهرم خبر هم نمی شد ...که اشتبا می کردم چون الان که میگم میگه من خبر نشدم چرا به من نگفتی.... وااای که جه دوران سختی بود ....همه اون سخی ها گدشت هنو سر گیجه دارم اما دستام و کمرم خوب شد ایقد عصه میخوردم که دیگه خوب نمیشم اما خوب بهتر شدم الان ...الان زهرا نه ساله و سارا شش ساله شده به حز گاهی که جیع و دعوا دارن و اختلاف نطر واقعا ادیتی ندارن گاهی که فک می کنم میگم اگه سارا نبود چه تکراری بود زندگی مون اینها همه می دونم در برابر زحمتها و سختی های تو جیزی نیس من فقط می گم حیفه از ای روزا لدت نبری اونا بزرگ میشن اما تو افسوس میخوری کاش این قد عصه نمیخوردم عزیزم خدا به تو نگاه ویزه داشته که سه تا دسنه گل سالم که خیلی ها ارزو شا دارن داده خدا رو شکر بدون هر شیطنتشون یعنی اونا سالم هستن همه این روزها می گدره... ولی من میپرسم که خودت چی می خوری به خوت می رسی اصلا برای اداره سه تا نیمچه مرد و شوهرت باید قوی باشی پس برنامه بریز و خودت هم قوی کن .. اگه معز بادوم بخوری هم کلسیم داره و هم انرری عزیزم خیلی خوبه . . ارزو می کنم پسر هات وقتی بزرگ شدن اونقد مایه افتخارت باشن که همه اینها یادت بره راستی بوس یادم رفت بوس بوس بوس
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم شما کارهایی کردی که هیچ مردی که چه عرض کنم زنی هم نمی تونست انجام بده. واقعا باید به دست و پای شما بوسه زد . از محبتهای همیشگیتون ممنون . وقتی اینجور محبت دارین و با من همدلی می کنین می گم که پس من کار شاغی نمی کنم. دخملای خوشگلم را هم یه ماچ و بغل محکم .
مامان نوشين و بابا علي
26 آبان 93 13:28
وای عزیزم الان که مطالبتو خوندم واقعا دلم میخاد بشینم گریه کنم. چجوری میتونی سه تا کوچولو رو همزمان اداره کنی . الهی به حق امام زمان خدا کمکت کنه . من با یکی واقعا کم اوردم. خدا قوت.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم. کی گفته می تونم اداره کنم فقط دارم تلاشم را می کنم.
مامانی و بابایی و ایلیا
26 آبان 93 13:34
ولی خوبه سه تایی با هم بزرگ میشن با هم بازی میکنن از این نظر عالیه
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی اما عروسی به چشم همسایه آسونه
مامان گلشن
28 آبان 93 17:42
نه تنها تلاش کردی .بلکه مقاومترین مادری ما با داشتن ی بچه ی کوچیک جا میزدیم .ولی شما سه تا رو همزمان داری بزرگ میکنی
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم