محبت ارشیا که گل کنه
دیشب ساعت 10 شربت دادم ساعت 11 هم شیرموز خوردین و من توی اتاق دیگه با بابا صحبت می کردم که دیدیم خونه ساکت شده .
آمدم دیدم ارشیا و ارسلان خوابیدن اردلان هم در حال نقاشی اما روی سر ارشیا و تشک اونم با شیرموز ته شیشه.
ارشیا را تمیز کردم اردلان را می خوابوندم که ارسلان بیدار شد و گریه کنان من را پیدا کرد و بغلم خوابید.
ساعت 12 با بابا داشتیم توی اتاقتون بهتون سر می زدیم که یک دفعه سه تایی بیدار شدین و گریه کردین منم رفتم شیر درست کردم و بابا هم شما را آروم کرد و ارسلان هم دنبال من آمد آشپزخانه.
بابا فرستادم بخوابن.
اما ارشیا اجیر شد یکبار که قبل از شیر خوردن توی همه خونه دوید و خندید و بعد شیر خورد.
اردلان خوابش برد ارسلان هم می خواست بخوابه اما به کمک احتیاج داشت که رو پا گذاشتمش اما ارشیا...
ارشیا دوست داره همیشه همه داداشا پیشش باشن و بیدار. می خواست اردلان را بیدار کنه منم مانع می شدم چه جیغا کشید و چه گریه ها اما اردلان که خسته بود ککش هم نگزید.
ارسلان هم به طبع از ارشیا بلند شد که اردلان را بیدار کنه دیدم نمیشه دوتاشون را آوردم بیرون و گریه و نق و بازی و ...
بلآخره ساعت 2.5 هممون غش کردیم.
خیلی عذاب وجدان دارم که شربت می دم اما دیگه توان ندارم ...