بخواب پسرم
سه شب هست که دیگه طاقتم را تمام کردین. امان از تنهایی. همتون دوست دارین روی پام بخوابین . ارشیا با سر می زنه به کسی که خوابیده تا بیاد پایین خودش زود بیاد روی پام بخوابه. اردلان میاد روی کسی که روی پام خوابیده دراز می کشه ارسلان هم اگه کسی روی پام باشه به بغل اکتفا می کنه فقط باید یک جوری حسم کنه.
چون همه با هم بیدار می شین همه با هم خوابتون می گیره .
اول پتو پیچ را امتحان کردم تا زود خوابتون ببره به بقیه برسم اما دو روز بیشتر جواب نداد.چهار شب پیش دو شب بود که تا ساعت 2.5 حتی 3.5 بازی می کردین و بابا از صدای شما خوابش نمی برد . آخه بابا باید ساعت 6.5 بیدار شن و آماده رفتن به سر کار.
سه شب هست که دوباره دیفن هیدرامین می خورین .
شب اول ساعت 12 شب که دیدم نمی خوابین بهتون شربت دادم. تا حدود 1.5 اونقدر بازی کردین و اونقدر دنبالتون دویدم و خستتون کردم که خوابیدین.
دو شب پیش عزیز مریم شب پیشمون بودن و بنده خدا سر درد بودن منم ساعت 11.5 شربت دادم و 12.5 به کمک بابا طی یک عملیات دوتاتون را به همراه بابا خوابوندم موندم من و ارشیا . بردمت تو اتاق خالی و خاموشی مطلق اونقدر راه بردم که نق زدنت تموم شد و بعد روی پا گذاشتم و نمی دونم کی خوابت برد چون خودمم خوابیده بودم و از کمر درد بیدار شدم گذاشتمت سرجات و بابا هم توی اتاق خودش اما باز نق زدناتون شروع شد از شیر خوردن گرفته تا بغل خوابیدن . ساعت 6.5 هم اجیر شدین.
راست می گن کسی که درس می خونه باید صبح زود بیدار شه.
ارشیا صبح ساعت 6.5 با خنده و ذوق شروع به کشفیات کرده بود . تازه فهمیده بود کف دست میمون به موکت می چسبه و 5.6بار میزد به زمین و با زور زیاد می کشید.