زبان بی زبانی
بابایی بچه ها را خیلی دوست دارن اما بچه ها یکمی غریبیشون می کنه تا اینکه بابای رو بدن و باهاشون بازی کنن نتیجه اش این میشه که وقتی خسته از سر کار میان و می خوان نهار بخورن محبت ارشیا گل می کنه و از اول تا آخر نهار بابایی می خواد روی پاشون بشینه . شب هم که با زبان بی زبانی و در سکوت و صبر بابایی کاری می کنه که هیچ کس حتی مامانه نمی تونه .
خیلی قشن ماشینش را میاره پشت به بابایی جلوی مبلی که نشستن پارک می کنه و سوارش می شه و هی با خجالت و خواهش به بابایی نگاه می کنه دومین لبخند و نگاه کار خودش را می کنه بابایی بلند می شن و دور تا دور خونه خم با کمری که دیسکش عمل شده ارشیا را هول می دن.
آخ که بلایی مادر.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی