گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

جمعه چه خوبه!

1393/8/1 3:24
803 بازدید
اشتراک گذاری

مطابق معمول جمعه ها خونه مامانه هستیم و البته حمام هم میرین.

اینبار جمعه مامانه نهار دعوت بودن و عصر که ما رفتیم خونشون تازه یک ساعتی بود که از راه رسیده بودن و ما بی خبر رفتیم. بابایی سعی کردن که بدون تغییر دکوراسیون سر کنن که نشد و آخر مجبور شدن میز تلفن را بردارن و جلو تلویزیون میز و پشتی بگذارن و در اتاق عمو داوود را به دلیل وجود لبتاب و کتاب و سیم فراوان و سایر موارد ببندن و گلدان ها را جمع کنن و درهایی که از نظر بابای باید همه باز باشن تا دلشون نگیره همه بسته بشن و ... خیلی کارهای دیگه که هر بار انجام می دن.

قبل از رفتن خونه مامانه رفتیم پارک نزدیک خونشون و بچه ها از یک پارک خلوت بهره بردن و افتخار عکس را به دیگران دادن از جمله یک آقا پسر حدودا 9 ساله که از تک تک شون عکس گرفت. کلا ما وقتی از خونه بریم بیرون همه را شاد می کنیم از مغازه دارهای پایین خونه تا ماشینهایی که توی راه و پشت چراغ قرمز می بینیم و کسانی که توی پارک چنان به ما نگاه می کنن که انگار دارن فیلم کمدی سال را می بینن و قه قهه . شاد کردن مردم هم نعمتی هست شکر.

شنبه شب می خواستیم برگردیم خونه که ارشیا تب شدید داشت و من نبردمش دکتر از شربت استامینوفن گرفته تا تنقیه و جوشونده سرما خوردگی تبش را کنترل کردیم و یکشنبه برگشتیم . مامانه و بابا سعید همه داروخانه ها را برای خرید تنقیه رفتن. ان شاءالله سایه مامانه همیشه روی سرمون باشه و سلامت باشن. آمین.

اینجا بچه ها را حاظر کرده بودم منتظر بودیم بابایی وسایل را ببرن توی ماشین تا نوبت پسرا بشه

طبق معمول توی آشپزخانه مامان و بازی با لگن و غیره ....

که اردلان داشت ارشیا را هول می داد که ارشیا با پیشونی خورد زمین و سرش کبود شد. قربونشون برم که کم گریه می کنن و زود هم ساکت می شن. 

شنبه هم بچه ها رفتن توی حیاط و حسابی شیطنت کردن.

ارسلان کفشش از پاش درآمده بود گرفته بود دستش خندونک خدا کنه توی خیابون و پارک هم همینطور باشه

یکشنبه هم علارقم تب ارشیا یک حمام کوتاه بدون آب بازی داشتیم که تک به تک انجام شد و مامانه خیلی کمک کردن. اینم وقتی بچه ها از حمام آمدن و می خواستم سر گرمشون کنم نرن توی آشپزخانه تا مامانه پیاز داغشون تمام بشه و راهی بهتر از عکس گرفتن ندیدم. بچه ها عاشق عکس گرفتن هستن و وقتی می گم بخدیدن میشه این....

این روزها ارشیا خیلی به مامانه وابسته شده بود حتی ظهرها هم بغل مامانه می خوابید و شب باید مامانه می خوابوندش و همش بغل مامانه بود. یادم میاد از روزهای نوزادیش و ناآرامی هایش که فقط من حوصله شو داشتم و مامانه برای کمک می گفتن اردلان یا ارسلان را بده یکی دو روز من نگه دارم اما اگه هرچی هم بدی یک شب هم ارشیا را نگه نمی دارم و حالا هم مامانه خیلی ارشیا را دوست دارن و هم ارشیا سریع وابسته مامانه می شه.

 

 

پسندها (8)

نظرات (5)

مامان هانا و آریا
1 آبان 93 5:51
چه لذت بخشه خوندن نوشته هات عزیزم شیطونکای شیریییین
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
نظر لطفتون هست من هنوز هم از خواندن نوشته های چند قلوهای دیگه هم لذت می برم.شاید هنوز باورم نشده خودم هم یه سه قلوش را دارم
مامان گلشن
3 آبان 93 13:58
الهی الهی از چشم بد دور باشید .همیشه سلامت باشین
خـآلـــﮧ فاطمـــﮧ
3 آبان 93 14:37
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ماشالاااااااااااااااااااااااااااا چشششششششششششششششش نخورن مامانی خسته نباشی از دست پسرای شیطونتتتتتتت
مامان عاطفه
3 آبان 93 17:21
هر سه تاییشون با هم بزرگ میشن خوش به حالت من که پسرم همش تنهاست
مامان(سیدحسین )
5 آبان 93 12:05
ماشالله گل پسرای شیرینی داری خداحفظشون کنه من همیشه از خوندن مطالبتون لذت میبرم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . باعث افتخاره.سید کوچولوی ما را هم ببوسین.