گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

سجده عشق

1393/6/24 12:53
643 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .

چند روز پیش بود که سعید صدام کرد و گفت بیا پسرت داره سجده می کنه. منم کارهایم را رها کردم و دویدم تا این صحنه بس زیبا را ببینم. دیدم ارسلانم داره روی سجاده سجده می کنه . خیلی خوشحال شدم . البته بچه باید زودتر از اینها این کار را تقلید می کردن اما چون ما داخل اتاق در بسته و دور از چشم بچه های شیطون و بلامون نماز می خونیم ...

 بچه ها زیاد این صحنه را ندیدن. الهی قربان بره مادر شمبوسکومبولی من . الهی آگاهانه این کار را انجام بدی. فدای چشمای مهربونت عزیزم آرزوی روزی را دارم که بشینم و نماز خوندنتون را تماشا کنم . توی تصوراتم شما هم مثل بابا سعید قشنگ نماز می خونید. دوست دارم بچه ها را بفرستم کلاس موذنی. تا خودشون چی بخوان.

چند روزی هست که ارسلان تب داره دکتر بردیم گفت گوش و گلوش چرک نداره ریه هاش هم سالمه اما تب دلایلی مختلفی می تونه داشته باشه از تغییر فصل و ویروس گرفته تا دندان درآوردن .

آخه عزیزای من چقدر باید سختی بکشن.

از دیروز هم ارشیا تب کرده .

این دوتا شمبوسکومبولی خیلی شیطون هستن اصلا طاقت ندارم ببینم بی حال افتادن . خیلی برایم سخته .

ولی می دونم این روزها هم زود می گذره.

خدا بچه ها را دوست داره و حفظشون می کنه.

دیشب داشتم با اردلان بازی می کردم و ارشیا هم روی پاهام بود که اردلان خودشو انداخت روی صورتم که قلقلکش بدم وقتی داشتم باهاش بازی می کردم چنان جیغ کشید که کبود شد سریع بلند شدم و سعید را صدا کردم و پشت پنجره آرومش کردم ظاهرا مچ دستش درد می کرد اما نفهمیدم چرا؟ بهش کنترل تلویزیون که عاشقش هست را تعارف کردم اما بچم فقط نگاه می کرد. بردمش بالای بوم گفتم شاید داره بهانه می گیره دستش را تکون دادم دیدم واقعا درد می کنه .بردمش خونه همسایه تا کمکم کنن ایشون هم بعد کلی قربون صدقه رفتن براش روغن زرد و زردچوبه زدن و بستن یک ساعت بعد هم چنان دستش خوب شده بود که برادراشون خوابونده بود و چپ و راست من را می زد و می خندید. وقتی هم می دادم بغل سعید که کارهایم را بکنم بهانه می گرفت و باز می آمد بغل من و می زد و می خندید.الهی فدات بشم تو بزن اما بخند .

قربان بره مادر ، نیاد روزی که من خنده بچه هایم را نبینم.

این عکس از سیزده فروردین 93 هست که بالای بوم و در کنار جوجه کباب بابا پز به در شد. مثل سال پیش که من باردار بودم و می ترسیدم از خونه بیرون برم و به موقع سرویس بهداشتی پیدا نکنم.

سیزده به در 93

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)