اولین گردش بدون پوشک
یه هفته ای از شروع پروژه گذشت که خواستیم با ماشین بیرون بریم ، البته به اصرار من یه ملحفه ای را هم چندلا کردیم و روی صندلی عقب انداختیم آخه نمی دونستم چی پیش میاد چند تا شلوار و سه تا پوشک هم برای احتیاط برداشتم.
البته چندباری با هم رفتیم پارک روبرو و سه چرخه سواری کردیم ولی بیشتر از یک ساعت نبوده.
روز جمعه خدا خواست و هوا بهاری شد ولی امروز که شنبه هست هوای ابری و سرد ، منم به خودم گرفتم گفتم خدا هوام را داره دیگه دلم گرفته بود از تو خونه بودن.
جایی که نهار خوردیم خیلی جای قشنگی بود و عکسای قشنگی می شد گرفت اما اونقدر گرفتار بچه ها شدیم و عصبی شدیم فقط همه فکرمون این بود که خونسرد باشیم.
بزرگترین مشکل این بود که بچه ها با شلوار یا سرپا یا ایستاده جیش نمی کنن ، باید مثل توی خونه شلوارشون را کامل دربیارم.
نزدیک ظهر بود که عزم گردش کردیم ، اول جیش بعد لباس پوشوندم و رفتیم پارک و تاب و سرسره بعد باز جیش بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم بیرون شهر و هوس دیزی توی هوای آزاد کردیم ولی تا رسیدیم بچه ها مشغول تاب بازی شدن و چند قطره ای شلوار ارشیا بارون آمد و بعد یه فاصله چند دقیقه ای تا سرویسها ولی تو شلوار کسی بارونی نیامد خلاصه با کمک بابا به بچه ها کمک کردیم و کارشون را کردن و رفتیم نهار خوردیم و آخرای غذا خوردن هی بچه ها می گفتم جیش داریم و می بردم می گفتن نداریم ، اصلا یه وضعی بود باور نکردنی .
تا باباشون میامد شلوار بپوشونه ارسلان گریه می کرد که جیش دارم وقتی میبردم کمی مینشست و می گفت ندارم دیگه باباشون عصبانی شد و گفت پوشک کنیم و منم مشغول بقیه بچه ها بودم که ارسلان و باباش داشتن با هم کلنجار می رفتن و هیچکدوم هم موفق نشدن چون اخلاق جفتشون کپی هم هست . باباشون عصبی شد و ارسلان هم سیلی خوردن و گریه می کرد رفتاری که از باباشون ندیده بودم. خلاصه ارسلان را گرفتم و آروم کردم و با آرامش شلوار پوشوندم و اونم گریه می کرد تا کم کم غذاش را خورد و هی می گفت جیش دارم منم می گفتم اشکال نداره غذات تموم شد می ریم جیش می کنی، نیم ساعت هم از این حرف گذشت اما تو شلوارش بارون نیامد دیگه قبل از رفتن باز رفتیم سری به سرویس ها زدیم .
اما خوشحال بودم که لجبازی هم نکردن که بگن جیش نداریم.