ابهت دخترانه

یه روز مهمون سر زده داشتیم و نهار هم پیشمون موندن .

همه بچه ها خواب بودن .

وقتی آمدن ارشیا از خواب بیدار شد و به من می چسبید چون همه براش غریبه بودن، بعد ارسلان بیدار شد اونم همینطور ولی دیدن من کار دارم دو تایی مثل دو تا جوجه ترسیده توی بغل هم نشسته بودن یه کناری و دختر مهمونمون را نگاه می کردن . یه دختر با نمک 10 ماهه با موهای لخت که خیلی هم آروم داشت بیسکویتی که براش توی پیشدستی گذاشته بودم جلوش می خورد به اسم زیبای نازنین زهرا.

هواسم نبود نفهمیدم کی بیسکویتها را از جلوی نازنین زهرا برداشتن و آروم آروم می خوردن ولی هواسشون هنوز به نازنین بود و حالت طبیعی نداشتن. 

برای نازنین چندتا عروسک آوردم و مشغول صحبت بودیم که دیدم همه عروسکها زیر پای ارسلان قایم شدن  عروسکها را که از زیر پاهاش برداشتم دیدم پیشدستی بیسکویت هم زیرشونه. 

نمی دونستم چی بگم  فقط با هم می خندیدیم و می گفتم بچه ها خابالو و بد اخلاقند مهمونها هم می خندیدن براشون چیز مهمی نبود یه بازی بچه گانه بود. 

رفتم یه بغل عروسک آوردم دادم نازنین زهرا داشت بررسیشون می کرد که ارشیا و ارسلان عروسکها را بردن جلو دادن به نازنین زهرا ، باز همه تعجب کردن اما من می دونستم که دارن تعویض می کنن بعد آروم نازنین زهرا را دور زدن و یه عروسک جدید برداشتن . همه خندشون گرفته بود و برای هم تحلیل می کردن.

دیگه کم کم باهاش کنار آمدن تا جایی که بیسکویت دهنش می دادن و ماشینهاشون که جونشون بهش وصله می دادن بازی می کرد و اگه سرشون به جایی می خورد یا به هر دلیلی ناراحت می شدن می دویدن بغل مهمونها از منم دیگه یادشون رفته بود.

اردلان وقتی بیدار شد که دیگه اوضاع آروم بود از همون اول بعد از اینکه بردم دستشویی کلا بغل مهمونهامون بود.

جالبه که توی کوچه خیابون بیشتر دختربچه های کوچولو دنبال بچه های من راه می افتن حتی به زور  مامانشون را هم میارن بچه های یکی دو ساله.

دوره عوض شده دیگه پسرای ما ناز دارن و دخترای مردم ابهت