گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

شیرین زبونی های ارسلان

1394/10/15 12:06
815 بازدید
اشتراک گذاری

 

.: گل پسرا قند عسلا تا این لحظه ، 2 سال و 4 ماه و 21 روز سن دارد :.

مامان! نماز خوندی؟ آفرین آفرین.خندونک بابام اینجوری تشویقم نکرده بود.

عصری پوشکش را باز کردم رفته اتفاقی جیش هم کرده توی حمام، شب باباش آمده با ذوق دویده جلو و با خنده می گه من جیش کردم من جیش کردم.خندونک کاملا اتفاقی جیش کرد آخه اصلا کنترل نداره.

بهش میگم گل پسرم دارم جواب میده هیچ کی ندارهراضی . تاج سر دارم و ...

باباش کم بود حالا ارسلان هم اضافه شده کافیه یه لحظه جلو چشمشون نباشم . مامان کو ؟ مامااااااان ؟ یه وقتهایی هم راه میره توی خونه برای خالی بودن عریضه میگه مرضیه مرضیه ، مرضیه مرضیه . من از دست باباش کلافه می شدم حالا دیگه به اسمم آلرژی پیدا کردم.چشمک

خیلی با برادراش صحبت می کنه . 

یه وقتهایی می گه من اردلانو دوست دارم ، من ارشیا را دوست دارم بعدم میره بوسشون میکنه البته بقیه هم همینطورین اما ارسلان بیشتر ابراز می کنه به زور هم شده بوسشون میکنه صداشون را در میاره . بعد میگم من چی میگه دوست دارم و بغلم میکنه و صورتش را به صورتم فشار میده و بعد بوسم می کنه. دیگه خستگی از تنم در میشه همین که می بینم دوست داشتن را تونستم به بچه هام نشون بدم آخه باباشون میگه اینقدر سر بچه ها داد میزنی عصبی می شن ولی خبر نداره ریلکس تر از این حرفان.

I love U را هم خیلی درست تلفظ می کنه.

دلش که هوای بابا می کنه میگه بابا رفته اداله شیر بخره نون بخره آخه مامانم می گفت قاقا بیاره وقتی باباش دست خالی میامد گریه می کردن. هر چی می گفتم اداره مامان بگو اداره مامانم حرف خودش را می زد از این مسافرت یه ماهشون استفاده کردم این حرفها را یادشون دادم . بابا تو اداره چی کار میکنه ؟ ارسلان می گه کتیا.

وقتی کار بدی می کنه میگم عذرخواهی کن می گه ببکشید .ببکشید .ببکشید .ببکشید ....

یه وقتهایی خیلی خسته هستم . تختم را هم به خاطر بچه ها جمع کردم و دلم می خواهد یه جا پخش شم یه چند دقیقه ای بعد برم سراغ بقیه کارها اما دریغ تا روی مبل دراز می کشم  انگار بچه ها را بردم سرزمین عجایب جدید ، بدو بدو میان می پرن روم و یکی دراز می کشه یکی میشینه روی شکمم یکی بالا پایین مپره میگه اسب اسب، اما ارسلان میاد میگه چی شده می گم خسته ام اونم میاد روم داز می که صورتش را می گذاره روی صورتم چند بار دیگه هم سوال می کنه و بوسم می کنه و دلداریم میده. حالا وقتی خسته میشه بیان میکنه یه بار آخر شب می خواستم دستاش را بشورم گفتم بیا بالا صندلی کوچیک حمام واستا با کلی قیافه گرفتن مثل پیرزنها آمد در حینش می گفت آخ خسته ام جا داشت حسابی بچلونمش اما نایش نبود خودم خسته تر بودم.

وقتی باباش داره قلقلکش میده همینجور که از ته دل می خنده میگه ارشیا بیا کمک ، اردلان بیا کمک باباش هم کلی ذوق می کنه محکم توی بغلش نگه میدارش و دو تایی قهقهه می زنن.

بچم به علی میگه علیک 

مراحل ارتقای نام بابا : با بزرگتر که شدن بابا حالا دیگه ارسلان به تقلید از من میگه بابات هرچی هم توضیح میدم بازم کاری که فکر می کنه درسته یا خیلی دیگه روش تأثیر بگذارم میگه باباسعید

پسندها (2)

نظرات (0)