اردلانم
پسر نازم و نازدارم. امروز می خواهم خصلتهایی که در وچودت یافتم را ثبت کنم تا بعدا روشون کار کنم و شکوفا کنم . نمی دونم ولی حتما بعدا به درد می خوره.
از همه مهمتر نازت هست و غرورت.
از نوزادی زود قهر می کردی و به این زودی ها هم راضی نمی شدی . قهر می کردی و گریه می کردی و باید راه می بردمت که آروم بشی اما ارشیا که قهر می کرد بی محلی می کرد و ارسلان کلا قهر توی کارش نیست و فقط یه ثانیه بعد میاد یا از دلم دربیاره یا از دلش دربیارم.
پسرم خیلی مغرور هستی . چند روز پیش رفتیم طبقه بالا من هواسم نبود در ورودی را باز گذاشتم و هوای خونه سرد شدو بابا علی که از حمام آمد ناراحت شد . مامانم هم به طرفداری از من گفت اردلان آمده و بابام که من را دید گفتم بزرگتر از اردلان هم آمده که یهو یه جیغ بنفش زدی و شروع کردی به گریه. همه از تعجب دهنشون باز مونده بود و من خندم گرفته بود ولی سریع بغلت کردم آمدم پایین باز گریه می کردی می گفتی بریم بالا که گوشی دادم و خوابوندمت. دیروز هم بالا بودیم و من نماز می خوندم و شماها خیلی در را باز و بسته می کردی و مامانم هم خواست مجبورتون کنه توی خونه بمونین. گفت برین خونتون به حرفم گوش نمی کنین و اردلان هم سرش را انداخت آمد پایین و صدای در را هم شنیدم که باز کرد اما دید کسی باهاش نیامد برگشت و با خنده خنده حرف مامان را رد کرد.
اگه به نفعت نباشه ناراحت نمی شی حتی وقتی دعوات کنم. با خنده رد می کنی انگار اصلا نمیشنوی.
اگه یه چیزی بخواهی و من ندم به این راحتی ها سرت کلاه نمیره و قانع نمی شی. دیشب گوشیم دستت بود که گریه نکنی چون بد جیغ می کشی و خودزنی می کنی. که بابا سعید گفت به من زنگ می زنی و گفتم گوشی دست اردلانه اما جرأت ندارم بگیرم خودت بگیر که بعدش شما قهر کردی و رفتی توی اتاق پشت در گریه های آنچنانی که یاد حرفهای مامانم افتادم که هروقت گریه می کردم می گفت مگه مامانت مرده اینجوری گریه می کنی؟ یه نیم ساعتی گریه می کردی و من دیگه دلم کباب شد آمدم بغلت کنم بهم رو ندادی و بیشتر گریه کردی و منم رفتم چند دقیقه بعد آمدم که ناز کردی و خودت را جمع کردی و پشتت را کردی و منم با خنده و بازی و ... بغلت کردم و برات شعرهای من درآوردی می خوندم و قربون صدقت می رفتم و تو می خندیدی که دیدم پشت تو ارسلان رفت پشت در اتاق ادات را در آورد و با بی محلی من مواجه شد و راست راستی گریه کرد آخه قبلا همچین بلایی سرم آوردین و هی به نوبت می رفتین و من هم با قربون صدقه و شعر میامدم بغل می کردم و دیگه کمر درد شدم.
فکر کنم گریه کردنت هم مثل خودم هست منم وقتی گریه های آنچنانی می کردم در دوران کودکی یادم هست گاهی نفس کم میاوردم و ریسه می رفتم شما هم همینجوری هستی و وقتی بابا اکبر و عزیزجون منیره تو را می بینن توی این حال قلبشون میاد کف دستشون ولی من می دونم که گذراست و زیاد دستپاچه نمی شم البته وقتی نوزاد بودی بیشتر اینجوری می شدی و من نگران می شدم.
وقتی گریه کنی و من متوجه نشم دیگه میشه هق هق و من از ناراحتی دیوانه میشم هر چی گوشی می دم و ... فایده نداره .
کمی تقلیدی تر از برادرات هستی که داره کمرنگتر میشه. همیشه این خصلت نگرانم می کرد آخه می ترسیدم در نوجوانی از دوستان بد تقلید کنی.
آدم فروش هم هستی.
از خصلتهای خوب بگم.
کم حرف می زنی اما درست حرف می زنی . واضح و صحیح ادا می کنی اگه با ناز حرف نزنی مثل بزرگترها حرف می زنی. البته تازگی ها شعرهای مهد را با خودت موقع بازی می خونی. از مربیت خواستم که ازت حرف بکشه و مجبورت کنه صحبت کنی منم سعیم را می کنم یکسره ازت سوال می کنم ولی خوب طبیعتا توجهم باید بین سه تاییتون تقسیم بشه عزیزکم.
معمولا ساکت و آرومی. بدون خطر بازی می کنی.
اگه هدفی داشته باشی تا به دستش نیاری راضی نمی شی.
همیشه وسایل تک ماله تویه. این خصلت را از نوزادیت داری.
ولی از همه مهمتر همیشه خنده رو هستی. همیشه همه به این خصلتت اعتراف می کنن.
سعی می کنی کارهات را خودت انجام بدی و سعی و تلاشت هم زیاده. اولین کسی بودی که شلوارت را خودت پوشیدی و اولین کسی هستی که یاد داری کاپشنت را خودت بپوشی و البته خیلی هم لباس دوست هستی.
هر چی که هستی ثمره عشقمی و شیشه عمرم . پسر خودمی و به داشتنت می بالم.