یارکشی
یادتون هست قدیما وقت دعوا یارکشی می کردن و کمک هم می کردن . این توی سرشتمون هست ظاهرا.
چند باری پیش آمده بود اما توجه نکردم ولی اینبار که باباتون توجه کردن منم گفتم بنویسم خاطره بشه.
1- سه تایی با هم دعوای الکی می کردین یعنی با دست تند تند می زدین و می خندیدین ، از آشپزخونه آمدم بیرون ببینم به چی می خندین دیدم ارشیا گوشه موکت را داره صاف می کنه و اردلان تا خواست با ارسلان همچین بازی پسرانه ای بکنه ارسلان گفت نزن و بازوی اردلان را گرفت رفتن سمت ارشیا و دوتایی بزننش که به دادش رسیدم.
2- یه بار داشتین با پشتی بزرگی که داریم بازی می کردین. پشتی ما هم از این قدیمیاست که توش به جای ابر با مقوا پر می کردن که محکم بایسته. وقتی رسیدم بالا سرتون دیدم ارشیا را کردین زیر پشتی و دو تایی روی پشتی راه می رین که به داد ارشیا رسیدم.
3- این بار که بابا هم شاهد بود ، بعد از نقاشی مداداتون دستتون بود که ارسلان مداد را فرو کرد تو سوراخ سوت یه جقجقه کوچولو که جوجه بود و گرفت بالا و می گفت تولد تولد و راه می رفت و به همه نشون می داد ، از اونجایی که من اینجور اسباب بازی ها را گذاشتم برای حمام فقط همین یکی بود و همه دوست داشتن کار ارسلان را بکنن ، بعد از یک کشمکش خیلی کوتاه و فرار و گریز جقجقه افتاد دست ارشیا ، ارشیا هم فرار می کرد کسی دستش بهش نمی رسید تا اینکه رفت بین گنجه و مبل قایم بشه بعد دیدیم که ارسلان باز بازوی اردلانی که هواسش به بازی دیگه ای جلب شده بود را می کشه میگه بیا بگیریم و رفتن سراغ ارشیا.
و از همه مهمتر اینکه ارشیا هیچوقت با گریه و اعتراض من را صدا نکرد و در نهایت صبر و تلاش سعی داشت خودش را نجات بده .
فکر کنم زورشون به ارشیا نمی رسه یارکشی می کنن .
اگه زورشون هم برسه دستشون نمی رسه چون ارشیا سرعت فرارش خیلی بالاست.