گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

اولین روز مهد کودک

1394/7/5 15:07
1,377 بازدید
اشتراک گذاری

خوب بگیم از مهد رفتن بچه ها.

روز جشن تولد بچه ها بود (همه دوستان می دونن که جشن تولد به خاطر آبله مرغان بچه ها با تأخیر انجام شد)

روز اول مهر و مهد کودک و جشن تولد. البته مهدشون هنوز تا الآن جشنی نداشتن فکر کنم همه بچه ها که ثبت نام کردن نیامدن یه همچین چیزایی شنیدم که به خواست والدین با تأخیر انجام می شه.

شب بچه ها را ساعتهای 9 خوابوندم و صبح ساعت 7 کاملا اجیر و هوشیار بودن البته ساعت 8 بردیم مهد.

لباس پوشیدن به ذوق بیرون رفتن از خونه و کیف نو و مهد . جلوی دیوار خونه همسایه منتظر روشن شدن ماشین بابا. داشتیم عکس می گرفتیم که یه خانم و بچه هاش رد شدن و کلی ذوق کردن.

کلی طول کشید که آقایون افتخار دادن آمدن وارد حیاط مهد شدن توی حیاط یکمی وسایل بدنسازی کودکان بود ولی برای بچه ها خیلی جذاب بود ما هم داشتیم عکس می گرفتیم یه لحظه سنگینی نگاه ها را احساس کردم سرم را آوردم بالا دیدم بله ... چندتا از عوامل مهد با لذت ما را تماشا می کنن . خجالت خندیدم گفتم روز اول ما ذوق داریم. اونم خندید خندونک گفت ما بیشتر، تا حالا سه قلو ندیدیم.

باز توی حیاط کلی طول کشید که افتخار دادن وارد سالن بازی شدن اونم به وعده ماشین(یه ماشین شارژی بزرگ هست که هر بار باید به بچه ها بگم تا بیان بالا توی سالن بازی ) خلاصه رفتیم از پله ها بالا و دمپایی پوشیدن و سوار ماشین شدن اونم سه تایی ، بی خیال ماشین هم نشدن به پیشنهاد کمک مربی با ماشین رفتیم توی کلاس.

یکمی که پیش بچه ها بودم یواشکی از کلاس آمدم بیرون و اردلان بود که نق زد اما کل نق زدن ها به دو ثانیه هم نکشید که تموم شد . مربی سرگرمش کرد. اما باز هم 5دقیقه ای توی کلاس کناری که خالی بود واستادم خیالم که راحت شد آمدم بیام بیرون کلی توصیه به کمک مربی کردم که نمی خواهم گریه کنن اگه گریه کردن زنگ بزنین بیام.

بچه های بزرگتر توی سالن بازی نشسته بودن روی صندلی چندتا مربی و کمک مربی هم توی سالن بودن . نظر همه را جلب کرده بودیم یکی می گفت سه قلوتعجب یکی می گفت سخت نیست سوال یه جوری می پرسید انگار انتخاب هم دارم . گفتم اگه سخت نبود که توی این سن مهد نمیاوردم. یکی می گفت چه با مزنمحبت یکی می گفت ببین شکل هم نیستن ، یکی می گفت ... خلاصه همین روز اولی بچه ها معروف شدن و فکر کنم در این مهد کمکم با مفهوم سه قلو هم آشنا می شن ، بچه ها متوجه می شن که درموردشون صحبت می کنن و زیر نگاههای کنجکاو خیلی هم خجالت می کشن ، یکمی هم خودشیرین می شن.چشمک

ظهر هم با دخترخالم رفتیم دنبال بچه ها . هر کی بهم رسید گفت خیلی خوب بودن ، خیلی اجتماعی بودن (قابل توجه بعضی ها که می گفتن هر مهدی برن خراب می کنن اینقدر شیطونن . بعضی ها هم می پرسیدن مهد سه تایی را با هم قبول می کنه)

به خیر خوشی آمدیم خونه اما باز هم با بچه ها باج گرفتن از حیاط آمدن بیرون . قبلش شکلات گرفته بودم وقتی دیدم بیرون نمیان رو کردم.

رسیدیم خونه بردم حمام و غذا دادم و خوابوندم.

پسندها (8)

نظرات (11)

مامان علی مردان
5 مهر 94 16:04
فدای فرشته های ناز. ایشااله همیشه خوش باش .و شماهم بتونی یکمی استراحت کنی. عاشششقتونم فرشششته های ناز نازی شیطون بلا
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم. شما خیلی به ما لطف دارین.
معین
5 مهر 94 22:32
سلام چند تا حرف دارم به همین خاطر خلاصه می گم: اول اینکه بچه ها برای سلامت جسمی و روحی به مامانی احتیاج دارند که سلامت جسمی وروحی داشته باشه .نه یک خدمتکار تمام وقت.مهد گذاشتن بچه ها کار اشتباهی نیست.مواظب باشید عذاب وجدان نگیرید.هرچند که کار شما بیشتر ممکنه بشه .مرتب بودن دایمی سرو وضعشون.رسیدگی به وضعیت نظافت .احتمالا سرماخوردگی های پی در پی.آماده کردن تغذیه و... اما بازهم فراغت داشتن برای شما لازمه.بچه ها دیگه می تونن چند ساعتی رو به مامانشون مرخصی بدن.این از نکته اول نکته دوم: برخلاف اونچه که به نظر می رسه چند قلوها در مدرسه خیلی بازیگوش نیستند.اتفاقا به خوبی با بچه های دیگه کنار میان.چون همیشه جمعی بازی کردند و عادت به فردی بازی کردن ندارند.یه چیز دیگه هم بگم.اونها اغلب در درسهاشون موفق هستند.چون بزرگترین نیازشون یعنی بازی به خوبی برآورده شده. نکته سوم :بچه ها رو هرروز حمام نکنید.وقتی هوا سرد بشه مرتب مریض می شن. نکته چهارم:حالا که سرتون خلوت میشه وبلاگ رو تند تند به روز کنید .پسرهاتون کلی طرفدار دارند...یکیش من درضمن من هم یک سال یه سه قلو شاگرد داشتم التبه دوتا پسر و یک دختر.که دخترک به شدت گریه می کرد و می خواست پیش برادرهاش باشه.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم ممنونم باز هم بهم قوت قلب دادین از دانشتون بی بهره نگذاشتین . نکته اول را کاملا قبول دارم و به خودم دلداری می دم که یه مامان نیمه وقت پر انرژی خیلی از یه مامان تمام وقت خسته و عصبی هست . یه خونه مرتب و تمیز خیلی بهتره. اما از این مهمتر می خواهم یه نفر دیگه با تجربه و انرژی بیشتری بهشون آموزش بده. نکته دومی که فرمودین هم مربیشون تأیید کردن و همه مربی ها و پرستارها. نکته سوم را بلاجبار رعایت می کنم چون کسی نیست کمک کنه اما شنیدم سال پیش شپش زیاد شده بود یکمی نگران هستم ولی خوب باز هم نمی تونم هر روز حمام کنم. نکته چهارم را که خوندم خندم گرفت . باعث افتخاره که دوستان خوبی داریم. حالا که سه قلو داشتین خواهش می کنم بیشتر راهنمایی بکنین که چطور باهاشون رفتار کنم . با لجبازی هاشون که به خاطر تعدادشون جرأت هم بهش اضافه می شه.
زهره مامان دوقلوها
6 مهر 94 6:49
سلاااام سر صبحی انرژی گرفتیم ممنون برای عکسا و ... منم خیلی دوست دارم ببرمشون مهد که با هم سناشون بازی کنن ولی متاسفانه اینجا که ما هستیم هزینه مهد سر به فلک گذاشته ماهی یک تومن برای هر کدوم!!!!!!! بی کیفیت ترین مهدها که ادم حاظر نیست بره ماهی ۵۰۰برای هر کدوم میگیره انشالله همیشه بهشون خوش بگذره
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم . من 5 یا 6تا مهد را بررسی کردم اونم توی مدت دو ماه. شما مگه کجا هستین . بهزیستی تعیین می کنه شهریه را دیگه.
زهره مامان دوقلوها
6 مهر 94 10:20
راستی یادم رفت بگم ممنون مرضیه جون وب پسرام سر زدی
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
اختیار دارین وظیفه است به دوستان سر بزنم.
مامان زهره
7 مهر 94 15:41
ای دون چقدر ماهید شما مبارک باشه جشن رفتن به مهد امیدوارم بزودی ززودیها جشن فارغ التحصیل شدن رو تو وبلاگت تون به اشتراک بگذارید براتون روزهای خوب وبی نظیری رو آرزو دارم دوستتون دارم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم عزیزم.
ی فرشته کوشولوو
7 مهر 94 23:47
سلام اجی اخخخخخخخخ خاله دورتون بگرده با اون کیفای کوشولوموشولوتون وروجکاای خاله ان شالله اجی یه روز عکسا ورود به دانشگاهتوت رو بزاره خاله دورتون بگرده که مردسه و مهدکودکی شدیینن وروجکاااا خداروشکرر اجی پیشونیشون رو ببوس جای من باشهه اجی رفتی حرم التماس دعا واسه پزشکیم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیز دلم . قربون محبتاتون. حتما می بوسم . شما دعا کن ما طلبیده بشیم بریم حرم همه را دعا می کنم مخصوصا خانم دکتر خودم را.
مامان امیرعلی
8 مهر 94 0:51
عزیزای دلم.چه قدر قند عسلا بزرگ شدن.ماشالله ماشالله.روز به روز خواستنی تر میشن.من که عاشقشونم و خیلی ذوقشونو میکنم .بوووووس
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم ممنونم.
مامانی
8 مهر 94 13:53
دورتون بگردم گل پسرا اخه من فدای اون دست گرفتنتون بشم..ان شالله به سلامتی اجی جان
مامانی
8 مهر 94 13:57
راستی خواهری به حرفات خیلی خیلی خیلی نیاز دارم بعضی وقتا دیگه واااقعا میبرم وقتی بچه ها میخندن از ذوق فقط گریه میکنم بازم میگم خدارو شکر بیا وبهم امید بده ...چند تا عکس گذاشتم بدون مطلب حالا تا مطلبشو بنویسم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
حتما عزیزم آمدم منم مثل خودت همچین احساساتی داشتم.
مامان فرشته های آسمانی
8 مهر 94 18:33
خسته نباشید واقعا دنیایی برای خودتون دارید انشالله بزرگ میشن وسه تامرد کمک مامانی میشن البته اگه دخترا زود قاپشون رو ندزدند
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی دنیای کوچیکی در حد سن بچه هامون . می دونم که می دزدن چون از همین الآن توی خیابون که راه می ریم دخترا دنبالشون گریه می کنن.
مامان ریحانه
9 مهر 94 19:34
سلام مرضیه جون اول اینکه عیدت مبارک عزیزم بهترین آرزوها را در این شب عزیز برای خودت و خانواده ی عزیزت آرزومندم مهد کودک رفتن کوچولوهای ناز نازی مبارک خیلی خندیدم که با ماشین رفتن توی کلاس وروجکای دوست داشتنی انشالله که در تمام مراحل زندگیشون موفق باشن و شما نیز به تمام آنچه دلخواهت برسی روی ماهشونو ببوس عزیزم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
سلام ریحانه جون عید شما هم مبارک. آمین. مرسی می بینین چه قلدرن فقط بچه های من با ماشین رفتن. آمین ممنونم.