گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

خرابکاری

1394/2/31 2:50
712 بازدید
اشتراک گذاری

همه سعیم اینه که بچه ها خونه دیگران خرابکاری نکنن ولی خیلی سخته . 

نمی دونم گفتم که ارشیا تابلوی تازه قاب کرده مامان را انداخت و خوشبختانه فرار کرد و بلایی سر خودش نیامد.

اینبار ارشیا و ارسلان از خستگی و غفلت من و مامانم استفاده کرده و روغن چرخ مامان را برداشتن (توی اتاق مامانم که خیاطی می کنن همه چیز حتی سوزن در دسترس هست) و توی پریز برق خالی کردن البته خودشون هم بی نصیب نموندن دیوار هم رنگ روغن کردن . وقتی ما فهمیدیم که مامانم خواست ارسلان را ببوسه و متوجه بوش شد ، منم عصبانی شدم همه را آوردم طبقه پایین (خونه خودمون) و با صابون شستم به دلم نشد یکی یکی بردم حمام بعد مامانم با خنده آمد پایین و به بچه ها با ادا و خنده و حرکت دست گفت من از دست شما چی کار کنم؟ چقدر به خاطر شما حرف بشنوم ؟ و... 

عکس العمل بچه ها خنده دار بود اونا هم ادای مامان را در میاوردن و دستشون را جلوی صورت مامان حرکت می دادن و جیغ می کشیدن و قهقهه می زدن .

من هم داشتم روده بر می شدم و توی اولین فرصت که تونستم از خنده زیاد حرف بزنم گفتم چی شده ؟

کاشف به عمل آمد که مامانم فکر نمی کردن توی پریز روغن باشه دوشاخ اتو را می زنن و فیوز می پره و بوی روغن سوخته بلند می شه و ماجرا برای بابام لو میره .

خیلی خطرناک بود ولی واقعا اون صحنه جیغ جیغ بچه ها را اگه بتونین تصور بکنین خیلی خنده دار بود .

اردلان هم لطف کرده بود گلدان مامان را توی بهارخواب اتاق مامان خالی کرده بود و پر خاک شده بود.

یه بارم که داشتیم توی اتاق بابا با بچه ها بازی می کردیم گفتیم بابایی چی می گه ؟ و ارشیا خواست ادای بابا را دربیاره و دستش را تکون می داد و حواسش نبود خرد کن دستی را محم بگیره و همیچور که دستش را تکون می داد خورد کن را پرت کرد روی بابام و شکست و شد اسباب بازی چند ساعتی و رفت توی بازیافت.

دیگه اینجور وقتها من می گم کچلبچه ندارم که دیو دو سر اما دوستداشتنین .محبت

به بار هم بچه ها را از بالا بغل کردم آوردم پایین نوبت ارشیا شد که بیارمش از دست من فرار می کرد زیر میز خیاطی مامان . مامانم گفت برو بذار هر وقت خواست بیاد .(مامانم خیلی تأکید دارن که بچه ها را به زور نبر بذار به میل خودشون بیان) من که از اتاق رفتم ارشیا از زیر میز آمد بیرون گفت ددددددددددددفت(رفت) البته با حرکت دست و سر و خیلی نمکی منم خندم گرفت برگشتم توی اتاق و با گفتن پیش پیش متوجه خودم کردمش بعد خندیدم و گفتم یه بوس بده من برم . ارشیا هم خیلی با مزه و با ادا آمد سمتم و از کنارم رد شد و بی خداحافظی و ... رفت پایین حتی منتظر من هم نشد باهم بریم و پایین هم اصلا ناراحتی نکرد و خیلی تعجب کردم و خندم گرفته بود ، هنوزم نمیدونم با خودش چی فکر کرد.

خییلللللللللللللللی طولانی شد برم که بچه ها 4 ساعت دیگه بیدارن و من نمی تونم چشمام را باز کنم . 

پسندها (6)

نظرات (2)

مامان گلشن
31 اردیبهشت 94 20:25
چقدر خوبه که پیش پدر و مادرتون هستین..وای چقدر بانمک شدن دیگه دارن نشون میدن که بزرگ شدن و میخوان که مستقل باشن
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
خیلی عالیه
مامانِ خمبل و فنقول
1 خرداد 94 12:31
خییییییییییییییییییییلی باحالن خیییییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییییییییییییلی چقدر خوبه که مادرتون، همراهتون هستن. خدا حفظشون کنه.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . واقعا مامانم به تمام معنا همراهم هستن . خسته نمی شن کم نمیارن همیشه وقت دارن و حوصله و صبر. خدا سایه همه مامان ها را روی سرشون نگه داره.