دلم گرفته
.: ارشیا اردلان ارسلان تا این لحظه ، 1 سال و 5 ماه و 12 روز سن دارد :.
خیلی دلم گرفته . دیروز وقتی بچه ها خوابشون میامد و هر کدوم یه بالشت و پتو آورده بودن که روی پا بخوابن دیگه نتونستم جلوی بارون این دلی که هوای ابری داره را بگیرم همینطور که اشکام می ریخت می گفتم گلم عزیزم اذیت نکن تو بغلم بخواب به یکی می گفتم کنارم بخواب یکی هم روی پا دوباره دلم آتیش گرفت که دیدم بهانه هاشون تبدیل شد به سکوت و مظلومیت.
می دونم نمی خواستم از تلخی ها بگم اما دلم فقط برای بچه ها می سوزه . به اندازه سه نفر باهاشون بازی می کنم و بهشون رسیدگی می کنم اما وقتی فقط آغوش مادر می خوان فقط می خوان روی پای من بخوابن فقط من را برای خودشون می خوان دوست ندارن با داداشها شریک بشن دلم کباب می شه. دلم می سوزه که کسی نیست بگه اشکال نداره عزیزم حالا بغل من بخواب حالا روی پای من بخواب حالا ...
ولی ذوق می کنم که دوسم دارن.
چند روزی هست که شدیدا کمر دردم و ژلوفن هم آرومم نمی کنه دو روز پیش کنار خونه دراز کشیده بودم و بازی بچه ها را تماشا می کردم انگار می دونستم حالم خوب نیست هر یه دقیقه یکیشون میامد چندتا بوس می کرد می رفت.
وقتی موهام را می کشن و ادای گریه در میاوردم ارشیام محکم گردنم را بغل می کرد و اردلان هم می بوسید.
وقتی ارسلان را امروز دعوا کردم که برای چندمین بار از توی فریزر درش آورده بودم مجبور شدم دوتا آروم هم پشتش بزنم خیلی از دست خودم عصبانی شدم که بچه 17 ماهه که زدن نداره اما خیلی آروم بود ولی ارسلان گریه کرد مسلما از درد نبود از عکس العمل من بود بعد رفتم نشستم یه گوشه و ارسلان آمد و بوسه بارونم کرد خیلی خودم را کنترل کردم که بوسه هاش باعث سوءاستفادش نشه ولی تا بوسش نکردم و مطمئن نشد از دلم در نیاورده ساکت نشد و گریه می کرد و محکم بوس می کرد ، بوسیدم و دست که به سرش کشیدم خیالش راحت شد رفت.
دیروز هم همه پروژه هام را از روی سیستم پاک کردم و گفتم بای بای برنامه نویسی خداحافظ عشقم. هیچ چیز مهمتر از جوجه هام نیست.
به ترتیب راست به چپ ارشیا ارسلان اردلان
هر دوشون سعی داشتن ارسلان را بغل کنن