دوستون دارم
یادم میاد از وسواسهایی که داشتم .
حالم خوب نبود نمی تونستم از جا بلند شم . فقط چند روز بود که متولد شده بودین . با اسرار می گفتم شیشه شیر و سر شیشه اش قبل از استفاده باید هر بار آب جوش بگردونین. یه بار بابا گفت از آب شیر که در حد جوش بود استفاده کرده منم با نگرانی گفتم فقط آب جوش .
یادم هست اسهال شده بودین و سوخته بودین . دو ماه داشتین . منم دست تنها . مدام هم باید پوشک عوض می کردم و چرب می کردم دیدم فایده نداره یه عالمه پارچه نخی که کنار داشتم آوردم و تیکه تیکه کردم که زیرتون می گذاشتم و باز گذاشته بودمتون که سوختگیتون بهتر بشه . مامانه آمدن خونمون کمک . از پارچه های کهنه ای که تازه خریده بودیم استفاده می کردن می گفتم نکنین باید روش یه پارچه نخی بگذارین که رد بافت روی تنتون نیافته.
نمی دونم فقط من اینقدر برای نگهداریتون وسواس داشتم یا همه اینطورین؟
نمی دونم فقط من بعد از دعوا کردنتون عذاب وجدان می گیرن یا همه اینطورین؟
نمی دونم فقط منم که دونه دونه اشکاتون را میشمارم و براش خودم را توبیخ می کنم یا همه اینجورین ؟
نمی دونم فقط من هر شب تا بو نکنمتون خوابم نمی بره یا همه اینجورین؟
نمی دونم فقط من طاقت این همه بهانه گیری و حرف حدیث ها را دارم یا همه می تونن ؟
نمی دونم فقط منم که به تجربیات اطرافیانم اکتفا نمی کنم و همه چیز را از دکترها یاد گرفتم یا همه اینجورین؟
نمی دونم فقط بابا سعید هست که تو بچه داری به کسی جز من اعتماد نداره یا بقیه بابا ها هم همینجورین ؟
نمی دونم فقط من هستم که اینقدر پر انرژی هستم که با خوابیدن 4 ساعت ممتد برای 20 ساعت انرژی کامل دارم یا همه مامانا اینجورین ؟
نمی دونم فقط من با وجود سه قلو و بدون کمک وبلاگ دارم و بافتنی می بافم و ترشی درست می کنم کیک می پزم یا بقیه هم همینطورین؟
نمی دونم فقط من هستم که اینقدر عاشقم یا همه هستن ؟
نمی دونم خدا چه عنایتی به ما داشته که اینقدر دوسمون داره و ما چه کار کردیم که لایق شدیم.
ولی می دونم ؛
من و بابا داریم درس عاشقی پس می دیم. عاشق بچه های سالم و نازمون هستیم.
که هیچ پدری اینقدر برای بچه هاش زحمت نمی کشه .
که اینقدر بی توقع نیست .
که اینقدر پر توان نیست .
که اینقدر مهربون .
که اینقدر خستگی ناپذیر.
می دونم که بابا براتون بهترین آرزوها را داره و حتما هم واقعیشون می کنه . فقط تخیل نیست. برنامه هست . برنامه زندگی شما .
عاشقتونم.