گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

اولین اشکهای یک تازه مادر ...

1393/6/26 2:59
1,001 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه مامان بزرگها کمک کردن تا شما را سیر کنیم اما جلوی پرستار خودشیرینی می کردین و وقتی می رفت ناز داشتین و شیر نمی خوردین.

البته اولش که خواب بودین و هر کار می کردیم برای تغذیه بیدار نمی شدین و پرستار می آمد می گفت قندتون می افته باید شیر

بخورین.

وقتی که صبح شد چهره مامان ها دیدن داشت . فکر کنم به عمرشون اینقدر خستگی احساس نکرده بودن 5 تایی تا صبح بیدار بودیم صبح بابا آمد که کارای ترخیص و انجام بده و تا نزدیک ظهر مرخص شدیم.

ولی بدون دیدن ارسلانم که نمی شد .

با بابا امدم پیش گل پسرم رفتم از جلو ولی پشت دستگاه دیدم نا خداگاه اشک ریختم و به پرستارها سپردمت . خیلی سفارش کردم نمی تونستم دل بکنم.

خلاصه رفتیم خونه و مهمونا می آمدن و می رفتن روز سوم که برای تست قربالگری دوباره رفتیم بیمارستان بعد از تست باید دکتر ویزیت می کرد وقتی برای دکتر شیر خوردنتون را توضیح دادم گفتن بچه ها گشنه می مونن.گریهتا یک هفته هر وقت تنها می شدم گریه می کردم . آخه بی تجربه بودم گشنه گذاشته بودمتون. آخه من که اینقدر سن دارم نمی تونم سه روز گشنه بمونم اونوقت نو شکفته های من ... گریه

ببخشید عزیزای دلم! من که تجربه نداشتم کسی هم دور و برم تجربه نداشت...

همون روز رفتم ارسلانم را هم دیدم.

خلاصه روز چهارم و پنجم که پسر نازم شیر خوردی ترخیصت کردن.بغل

وقتی اولین بار در آغوشت گرفتم تا آخر اشک ریختم آخه اون دستای کوچیک و آنژوکت؟

وقتی آمدم خونه با آب و تاب تعریف کردم گفتم توپل تری گفتم خشکل تری همه گفتن چون تو بیمارستان هست اینجوری می گم اما الآن کاملا برای همه واضح هست.

شاید خدا خواست شما که پهلوانم بودی کمی صبر کنی تا ما یاد بگیریم با دو تا بچه چجوری زندگی کنیم تا سومی اش هم اضافه بشه. ولی اصلا دلم تاب دوریت را نداشت .

با اونکه کمبود خواب داشتم و با سرنگ داداشی ها را تغذیه می کردم همش پسر گلم در نظرم بود.

مدام 4قل می خوندم و دعا می کردم که سالم باشید.

دو روزگی اولین حمام را ارشیا و اردلانم تجربه کردن ، اما اردلان خیلی خوشش نیامد.

خلاصه ارشیا 5 روزه بود اردلان و ارسلان 7 روزه که بند ناف مبارکتون افتاد.

خدا حفظتون کنه .

عاشقتونم . یه وقت ازم دلگیر نشین خیلی شیطون هستین گاهی مجبورم چشمی گرد کنم و پشت دست خودم بزنم گاهی هم پشت دست شما را نوازش کنم اما به مقدسات قسم که تا یک ساعت بعد مدام استغفار می کنم که نکنه زیاده روی کرده باشم.

ولی یادتون باشه که همیشه دوستون دارم و از سر خستگی و کج خلقی این کارها را نمی کنم . فقط به خاطر تربیت بهتر خودتون هست.

آخه عاشقتون هستم و سعی می کنم توانم را با خوندن سوره عصر بالا ببرم.

نفسم هستین . اگه حتی پیش کس دیگه باشین و مواظبتون باشن بازم نفسم هست که میره. نفس نمی کشم از نبودنتون.

پسندها (2)

نظرات (2)

فروشگاه دایانا
29 شهریور 93 13:05
خیلی جیگرن. خدا نگهشون داره براتون. خدا بهتون قوت بده و صبر خیلی زیاد
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی عزیزم . ان شاءالله
نیلوفر
4 آذر 93 15:44
فروش انواع عروسک های دستبافت و گل های کریستالی و کارهای نمدی به وبلاگم سر بزنید http://honarhayeme.blogfa.com/ فروشگاه نیلدوز