گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

پاسخنامه

1393/8/11 2:46
305 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان و کسانی که ما را مورد عنایت و لطفشون قرار دادن.

از همه ممنونم که برامون نظر هم می نویسین از این وقتی که می گذارین می فهمم که براتون مهم هستیم و این به من انرژی می ده و از احساس تنهاییم به صورت قابل توجهی کم می کنه.

دوستانی هم هستن که سوالاتی دارن و من متأسفانه فرصت پاسخشون را پیدا نکردم.

اولین سوالی که یکی پرسید و خیلی ها نپرسیدن این هست که آیا من به طور طبیعی سه قلو باردار شدم؟

باید در عین نا باوری بگم بله. عنایت پروردگارم هست. البته در خانواده هامون سابقه دو قلو نداشتیم اما همانطور که می دانید سه قلو و کلا تعداد فرد بیش از یکی کمی نادر هست.

خسته می شم اما لحظه از نظرم یا فکرم نمی گذره که ای کاش یکی داشتم وقتی بچه ها یکی دو ماه بودن یک بار از نظرم گذشت فکر کنم اگه یکی داشتم چطور روزگار را می گذروندم تا چند ماه بعد توبه می کردم و از خدا می خواستم به خاطر این نادونیم اتفاقی برای بچه های معصومم نیافته البته می دونم خدا مهربونه اما می دونم آدم ها را هم امتحان می کنه.

دومین سوالی که یکی مثل خودم پرسید و خیلی ها بهش فکر کردن این هست :

1.تا كي سخته نگهداريشون 
2.كمك داري يا نه 
3.ماهاي اول چطوري بودن

1.باید بگم خب یکی یا سه تا، سه تا همیشه سخته نگهداریشون اما سختیهاش تغییر می کنه این قدرت و توان مادر هست که تغییر می کنه. مسلما توان و تجربه یک تازه مادر خیلی کمه حتی اگر اولین فرزندش نباشه و این که سه قلو باشن بدست آوردن توان و تحمل تغییرات زندگی دیرتر اتفاق می افته و البته باید تنهایی تجربه های جدید پیدا کنه. اما تا الآن که هنوز نمی دونم خواب شب چیه و گاهی از خستگی فقط یک دوش آب گرم و کمی پرداختن به علاقه مندیها بهم انرژی می ده. اما ناشکر هم نیسم قبلا بچه ها شب هم هر دو ساعت شیر می خوردن اونم با سورنگ و بزرگتر که شدن با شیشه اما الآن که 14 ماه و 17روزشون هست شبی دو بار بیدار می شن و از ساعت 6 و 7 هر دوساعت.

2.کمکی ثابت ندارم.10 روز اول را مادرامون شیفتی تمام وقت پیشمون بودن،  اوایل مادر و مادرشوهرم هفته ای دوبار می آمدن توی کار خونه و نگهداری بچه ها و شب بیداری ها کمکم می کردن اما الآن دیگه دیسک کمراشون بهشون اجازه نمی ده اگر من نرم خونشون هفته ای ده روزی اگر برای کمک نیان برای دیدار میان.البته بگم که خیلی مغرورم و کمک از کسی نمی خوام حتی مامانم.

3.ماه های اول بچه بیشتر خواب بودن فقط ارشیا بود که خیلی ناآروم بود اونم به خاطر اینکه اگزما و نفخش از بقیه بیشتر بود و طوری بود که کسی جز خودم توان تحمل ناآرومی هاش را نداشت اما 4ماهه که شد نفخش خوب شد و با پیگیری ها دکتر بردنها و عطاری و ... اگزماش کنترل شد و حدود 11 ماهگیش رو به بهبود بود گفتن تا 2سالگی ادامه داره منم با احتیاط باهاشون رفتار می کردم و خوردنی بهشون می دادم که باعث سرزنش دیگران بود اما خیالم راحت بود که با بی توجهی در حق طفل معصومم ظلم نمی کنم. حالا حرفهای دیگران ناراحتم می کرد فدای یک لبخند پسرم.

البته بگم توی این مدت بی مهری ها از خیلی ها دیدم و بارها دلم شکست دل بستم به خنده بچه هام.اما بچه که تا 4ماهگی یا بیشتر خوابه یا گریه می کنه یا اینکه خنده هاش اختیاری و قهقهه نیست.

اوایل دکتر می گفت 4ماه که بشن خوب می شن؛ نشدن.

بعد اطرافیان می گفتن سختیش تا 6 ماه اوله؛ اما بیشتر بود.

بعد می گفتن راه که بیافتن بهتر می شه؛ اما سخت تر شد.

حالا می گن دوساله که بشن دیگه زحمت نداره.اما ما دیگه گول نمی خوریم و روز شماری نمی کنیم از همین روزها و همین لحظه ها لذت می بریم و می دونیم که همیشه سختی دارن و منتظر روزی نمی شینیم که بزرگ بشن و ما روزها را با ساعت شماری از دست داده باشیم.

روزهایی بود که وقتی همسرم از در وارد می شدن می دیدن هر چهارتاییمون گریه می کنیم و انتظار می کشیم و الحق و ولانصاف خوب مدیریت می کردن و دلجویی.

خلاصه سختی داره اما شیرین هست.

ما همه چیزمون را وقف بچه هامون کردیم و وقتی به بچه ها میگم عمرم با همه وجود دارم می گم.

قبلا شاغل بودم اما الآن خانه دار هم نیست فقط پرستار 4تا پسرم هستم سه قلو ها و همسرم را می گم.

قبلا فقط شب تو خونه بودم الآن هفته ای ، دو هفته ای بیرون می رم گاهی هم به دو ماه و چند ماه کشیده.

قبلا موهام سفید نبود.

قبلا اینقدر ضعیف نبود.

قبلا نمی دونستم افسردگی یعنی چی.

قبلا غذاها اینقدر بی مزه نبودن.

قبلا زندگی نظم داشت .

قبلا کلیه هام درد نمی کرد .

قبلا اعتماد به نفسم بیشتر بود.

قبلا خوابم مرتب تر بود.

قبلا گردشم بیشتر بود.

قبلا پیش نمی آمد از شدت خستگی خوابم نبره مثل همین الآن.

قبلا اینقدر دیگران زود از بودنم توی خونشون خسته نمی شدن.

قبلا کمتر با همسرم بی مهری می کردم.

قبلا اینقدر توی چشمام بارون نمی آمد.

قبلا....

اما قبلا اینقدر خدا را شاکر نبودم؛ اینقدر زندگی معنی نداشت و خنده ها اینقدر از ته دل نبود . دلی که تیکه تیکه شده اینقدر محکم توی سینه برای کسی نمی تپید. می تپید اما نه اینقدر محکم. شکسته شایدم خرد شده که اینقدر بی طاقته اما خدا را شکر هنوز دل گنه نشدم.

40 روز اول هر روز توی چشمام بارون می آمد و 4 ماهی اول هفته ای چند بار اما خدا قدرتش را بهم داد کم نیارم توی بندگیش خیلی کم دارم اما توی مادر کم نمیارم . هر روز هم محکم تر می شم.

خیلی طولانی شد همه این 14ماه و 17روز از نظرم گذشت امیدوارم کسی را ناراحت نکرده باشم.

اما پریای عزیز که باعث این پست بودی من وقتی خیلی خسته می شدم خیال پردازی می کردم خیالاتی که الآن داره اتفاق می افته علمیش میشه قدرت راز بزرگ(راز بزرگ این هست که دستور بده تا کائنات برایت انجام بدن)

توی تصورم بچه های ضعیف و ناتوان چند روزم می خندیدن و می دویدن توی بغلم و من در آغوش می کشیدم و می خندیدم و توی شادی غرق می شدم و ناخوداگاه می خندیدم.

به روزای خوش آینده فکر کنم گلم و به کمک خدا ایمان داشته باش.

پسندها (14)

نظرات (15)

مامان سيد امير علي
11 آبان 93 8:16
سلام.ماشاا.... چه سه قلوهاي خوشكلي
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
ممنونم نظر لطفتون هست
مامان زهرا وسارا
11 آبان 93 14:39
عزیزم واقعا خسته نباشی به نظر من اونقدبه لحظات سخت فک نکن می دونم نمیشه اونم سه تا پسر که خوب انرژیشون بیشتره ولی از لحطه لدت ببر ... مطمین باش هیچ تلاشی بی نتیجه نیست یه روز می شی نی و به خودت و پسرهات افتخار می کنی ان شالله
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم سعی من هم همینه اما گاهی اگه یاد گذشته بیافتم قدر امروزم را می دونم . از قوت قلبتون ممنون.
مامان منصوره
11 آبان 93 17:58
سلام عزیزم خدا قوت امیدوارم کوچولوهاتون همیشه سالم وسلامت باشن تا شما هم خوشحال باشید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی . من همیشه مورد لطف شما بودم و از دیدن نظراتتون خوشحال می شم . خوش به حال آوا جون که همچین مامان گلی داره
رویا
11 آبان 93 21:21
بهت تبریک میگم بخاطر این همه استقامت .. من مادر نیستم ولی با نوشته هات فهمیدم همه مادرا فرشته ان
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم. مادر شدن تا وقتی مادر نیستی خیلی قشنگه اما وقتی مادر شدی اولا که راه برگشت یا حتی اجازه خسته شدن نداری ثانیا تازه معنی شادی و غم و دلنگرانی را می دونی و همون قدر که شادی ها بزرگن غم ها هم عمیقن . به امید روزی که معنی شادی و غم را تجربه کنی گلم
راضی
12 آبان 93 14:42
سلام مامان خانومی واقعا مطالب مفیدی بود منم بارها برام سوال شده بود اما خب نپرسیدم از صحبت هاتون لذت بردم مخصوصا اون قسمتش که گفتین "میدونم همیشه سختی دارن و منتظر نمیشم تا بزرگ بشن و لحظه ها رو از دست بدم" شما مادر آگاه و هوشیاری هستین که روز به روز هم تجربه بیشتری به دست میارید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مموننم.نظر لطفتون هست خوشحال می شم از تجربیات شما هم استفاده کنم.
مامان
13 آبان 93 9:59
با امام وجود درکت میکنم عزیزم سربلند باشی
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی از محبتتون . همه آرزوم اینکه که توی این راه پر نشیب سر بلند باشم بازم ممنون
مامان منصوره
13 آبان 93 20:12
عزیزم با اجازه لینک شدید
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
عزیزم آوا جون هم لینک شد امیدوارم از تجربیاتتون من را هم بی نصیب نگذارین
سولماز
13 آبان 93 23:11
سلام خسته نباشید بچه ها ووب نازی دارید خدا حفظشون کنه منهم سه قلو دارم سر بزنید خوشحال می شم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی خانومی بیسشتر وقتها بهتون سر زدم از وقتی فهمیدم باردارم به همه سه قلو ها سر زدم اما متاسفانه فرصت نظر نداشتم مخصوصا فرشته های شما که واقعا ناز هستن خدا از چشم بد دورشون کنه.
مامان ریحانه
14 آبان 93 17:58
سلام عزیزم ممنون که به وبم سر زدی با اجازتون من شما رو لینک کردم سه قولوهای نازتو ببوس
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
بازدید پس دادیم . باعث افتخاره . نازنین زهرای گلم هم لینک شدن
مامان متین
14 آبان 93 22:16
سلام خانمی اینکه نوشته بودید شما مادر کم تجربه ای هستید برای من قابل قبول نیست حتما اسم ژان پیاژه روشنیدید؟اون یکی از بزرگترین نظریه پردازان علم روانشناسی در حوزه کودک و نوجوان هست. اون سالهای سال مشغول تدریس روانشناسی رشد بوده ولی نظریه پرداز نبوده.ولی وقتی صاحب دختر زیبایی میشه ،و از نزدیک درک می کنه که بچه ها چطوری رشد میکنند،صرفا با مطالعه و یادداشت دقیق حالتهای دخترش ،تبدیل به یک نظریه پرداز خیلی بزرگ و در سطح جهانی میشه.شما هم با داشتن این قلم زیبا و سه کتاب آموزنده ی علم روانشناسی کودک(اردلان-ارشیا و ارسلان) مطمئنا روانشناس کودک بسیار بزرگی شدید.امیدوارم خدابهتون سلامتی بده .
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی خانومم. همیشه نظراتتون لبخند به لبم میاره . امیدوارم واقعا همینطور باشه
مامان گل نسا
15 آبان 93 10:40
سلام خانم خدا قوت بده.ماها که یه دونه داریم گاهی کم میاریم وای به حال شما .بچه از و نروزی که وارد این دنیا میشه یه مسئولیت واسه پدر و مادر هرچی بزرگتر میشه مسئولیت هم بزرگ تر میشه حالا شما که سه تا همزمان دارین دیگه بزرگتر و بزرگتر ولی مطمئنم که حتما خدا تو شما یه چیزی سراغ داشته که اینجوری امتحانتون کرده.از درگاه باری تعالی میخوام توانتون بده تابچه های صالحی تربیت کنید و لذت بزرگ شدنشونو آقا شدنشونو ببرید...
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم . منم به این اعتقاد دارم . وقتی بهم می گفتن نمی تونی که تنهایی بزرگ کنی یکیشون را بده به ما بزرگ کنیم می خندیدم و در برابر اسرارهای همسرم می گفتم حتما خدا تواناییشو توی وجود قرار داده
خاله مریم
15 آبان 93 15:22
سلام عزیزم بهت تبریک میگم بابت سه تا دسته گلت،بابت صبرو استقامتت و بابت اینکه خدا چقد دوست داشته که سه تا دسته گل ناز وسالم بهت داده من تمام پستاتو خوندم خیلی خوشم اوم ایشالا همیشه خودتو قندعسلات و همسرت صحیح وسالم باشین و ایشالا خیر بچه هاتو ببینی و من مطمئنم چندسال دیگه بچه ها به داشتن چنین مادری افتخار میکنن تمام این روزا میگدره همونطور که خودتم گفتی سعی کن از لحظاتت لذت ببری من خاله ی دوتا فسقلیم باوجود اینکه 1سال و7ماه باهم اختلاف سنی دارن و به جز پدرو مادرشم همیشه ماها کنارش هستیم ولیبازم توان کم میاریم و واقعا بعضی خیلی حرفا میزنن که باعث رنجشمون میشه بچه ها شیطنتو شیرینیای خودشونو دارن که همینام هست که زندگیارو شیرین میکنه ببخشید پر چونگی کردم ایشالا خدا همهی بچه ها رو حفظ کنه
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی گلم از صحبتهای شیرینتون و همدردیتون.وقتی خیلی خسته می شم خیلی مراقبم که ناشکری نکنم و فقط با خودم می گم اینم می گذره فقط خسته هستم.بازم ممنون
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
18 آبان 93 20:22
سلام به مامانیه مهربون بطور اتفاقی از یکی از وبلاگ ها اومدم به وبتون . ختقریبا تمام پستهاتونو خوندم و دیدم . واقعا خدا قوت. این پستتون خیلی بهم چسبید . من مادر دوقلو هستم و با خوندم این پست دیدم که حال و روزمون عین همه . فقط من با دوتا ... اصلا تمیتونم تصور کنم که اگر سه تا بودن چه میکردم . من هم یک آرشیتکت بودم و الان فقط یک پرستارم ... . خیلی از شبها با خودم تصمیم میگیرم که فردا چند ساعتی برای خودم باشم . تو ماشینم بشینم و برم سری به دوستام بزنم … برم یه مرکز خرید و برای خودم خرید کنم ... برم یه سالن آرایش توپ و کلی به خودم صفا بدم ... ولی ...... تا به امروز نشد که بشه ... فقط باید خدارو شکر کرد لحظه به لحظه ، از اینکه ما رو لایق نگهداری از این فرشته ها دونسته . ببخشید زیادو گویی شد ولی دلم نیومد ابراز همدردیمو براتون ننویسم . اگر لایق دونستید به ما هم سری بزنید خوشحال میشیم . بوس برای سه برادر خوشتیپ
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
خوشحالم که حق مطلب را در حد توان بیان کردم. از همدلیتون هم صمیمانه ممنونم.
مامان گلشن
19 آبان 93 18:44
تو بهترینی .مقاوم.صبور.مهربان .با گذشت .توانا.....اگر نبودی نمیتونستی بچه ها رو بزرگ کنی
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی خدا کنه لایق این حرفها باشم . شما لطف دارین.
مامان کیانا
25 آبان 93 9:28
سلام مامان عزیز. باز هم خدا قوت. شما انسان بزرگی هستید و واقعا دارید کارهای بزرگی انجام می دهید. من خودم یک دختر حدود چهار ساله دارم . اما گاهی کم می یارم و برای شما همیشه دعا می کنم و از خدا می خوام که خودش مراقب پسرهای نازتون باشه و به شما توانایی و قدرت و صبر و پذیرش بده که بتونید بهترین ها رو انجام بدید.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی خانمم . خدا فرشته کوچولوتون را همیشه سالم و شاد نگه داره . منم با سلامتی و شادابی بچه ها و از شما و به دعای شما انرژی می گیرم .