وقتی فهمیدیم سه تا شمبوسکومبولی داریم
اولین سونو :
دکتر خودم که گمان سه فرزند را نداشت همین که اولین صدای ضربان قلب را شنید و برایم پخش کرد گفت پاشو بچه قلبش می زنه خیالت راحت. حتی وقتی هم عکس سونو را تحویل داد نگاه نکرد که سه تا ساک هست منم برای خودم و دیگران تفسیر کردم که یکی سرش هست یکی بدنش و یکی دیگه پاهاش. به همه هم نشان دادم.
دومین سونو :
سونوی NT بود که با سعید رفتم و هنوز هم که یادم می افته خیلی می خندم . سه روز مونده بود به سال تحویل 92 رفتیم تو و یک خانم دیگه هم توی اتاق اونطرف پرده منتظر بود . یک منشی مشترک بیرون اتاق بود و منشی دکتر هم میزش اونطرف پرده بود. ماهم از همه جا بی خبر هزینه سونوی یک قلو را داده بودیم وقتی دکتر شروع کرد ...
دکتر : می دونین چند تا بچه دارین ؟
ما یعنی چند تا ؟
دکتر : سه قلو دارین ؟
ما : شوخی می کنین.
بقیه که تو اتاق بودن
دکتر که می خواست حرفش را ثابت کنه صدای قلب تک تک بچه ها را گذاشت و تک تکون را نشونمون داد.شکموها داشتین انگشتتون را می خوردین.
سعید : خانم دکتر مطمئن هستید؟ خوب نگاه کنید.
دکتر تصویر سه تاتون را همزمان نشان داد.
گفت دوتاشون معلومه که پسرن اما سومی مشخص نیست.
من :
کارشون که تموم شد رفتیم هزینه سونو سه قلو را دادیم و به سمت خونه مامانه حرکت کردیم و توی راه زنگ زدیم به عزیز جون(مامانم) و نمی تونستیم جلو خودمون را بگیریم که نخندیم.
حتی نتونستم سلام کنم
عزیز جون(مامانم) : چی شده بزنین توی گوش هم تا از شک در بیاین چرا اینقدر می خندین ؟
که سعید از پشت فرمون داد زد سه قلو سه قلو...
مامانم :
خلاصه یه جوری گفتیم دیگه آخه اصلا نمی تونستیم جلوی خندمون را بگیریم.
بعدا مامانم گفت که سه بار نماز خونده آخرم نتونسته درست بخونه بعدم با بابام رفته قدم بزنه و غصه خورده که چه جوری می خوام بزرگشون کنم.
بابا علی(بابام) : به همه هم زنگ زد و خبر داد.
خونه مامانه هم همه باور نمی کردن و می خندیدن و به مامانم زنگ زدن تبریک گفتن .
بابا سعید هم به همه گفتن 2پسر 1دختر داریم. بابایی هم یک لباس دخترانه بهمون هدیه دادن .
دیگه از اون موقع بود که غریبه و آشنا بهم زنگ زدن و تبریک گفتن.