گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

اشتباه مجدد

1393/7/2 14:00
454 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از تولدتون بود که دوباره بهتون ظلم کردم آخه شما مامانه را خیلی دوست دارین ...

دو هفته بعد از تولدتون که مریض بودین مامانه از سفر آمدن و گفتن اردلان را بفرست منم صبح شما را مثل قبل فرستادم اما عصر دیگه دیوانه شدم و با داداشی ها آمدیم پیشت . 

نمی دونم پیش خودم چی فکر کردم که با مترو آمدن خونه مامانه شاید هم می خواستم بدونم چقدر مستقلم یا شایدم خواستم شما یک هوایی بخورین نمی دونم اشتباه کردم ولی سخت نبود.

اردلانم ساعت 7 صبح شما از خونه با بابا رفتی منم 7شب پیشت بودم گلم. ارسلان و ارشیا را حاظر کردم و شیشه های شیرشون را برداشتم کفاششون را هم پوشوندم هیچ لباس و شیری هم برنداشتم گفتم میام خونه مامانه یک شیشه می خورین و شب با بابا برمی گردیم خونه . شب که بر نگشیم فرداش هم موندیم .

ارسلان خیلی همکاری کرد و پیاده آمد تا جایی که تاکسی بگیریم برسیم به مترو اما ارشیا با اونکه راه رفتن را بیشتر دوست داره خوابش می آمد و بغلم بود منم که بدون چادر روم نمی شد بیام بیرون .

خلاصه از مترو که پیاده شدیم زنگ زدم به مامانه که تا با تاکسی می رسیم سر کوچشون عمو داوود بیان و ارسلان که خوابش میامد بغل کنند اما بچم نه غر زد نه نق زد و نه اصلا صدایی ازش درآمد اما ارشیا همون اول خوابید . مامانه خیلی نگران شده بود توی کوچه با اردلان قدم می زد تا ما رسیدیم و اردلان و غرق بوسه کردم .  اردلان هم با دیدن ما سر حال آمد . فردا شبش هم مثلا ارسلان را گذاشتم .

بابایی گفتن شما چه بچه ندیده هستین پاشدین اومدین مثلا با شوخی دلداری میدادن. منم گفتم اشکال نداره بچه هام راحت باشن عادت می کنیم. 

زن عمو مهسا می گفتن که شب ارسلان چنان ناراحت بود که اشک آدم را در می آورد. ارسلان 2 شب و یک روز خونه مامانه موند قرار بود دو روز بمونه منم سعی می کردم به خودم مسلط باشم که صبح روز دوم که پنج شنبه باشه مامانه ارسلان را آوردن توی این یک روز یک لحظه هم از بغل مامانه پایین نیامده بود وقتی مارا دید اول که خودش را گرفت از مامانه جدا نشد تا کم کم بخشیدمون.

مامانه ساکت را نیاورده بودن که هفته آینده اردلان را ببرن اما دیگه طاقت نداشتم .

می دونم با کمر دردی که مامانه دارن براشون خیلی هم سخت بود و به فکر من هستن.اما دیگه شما سه تا از هم جداشدنی نیستین. خدا کنه همیشه همینجوری باشین همیشه پشت و پناه هم .آمین.

خدایا زندگی بدون هدیه های تو خیلی سخته هیچوقت امانت هایت را از ما پس نگیر.آمین

 

پسندها (10)

نظرات (9)

مامان هانا و آریا
2 مهر 93 14:04
عزیزممممم 3 قلووو خدا حفظشون کنه عزیزممممم،انشالله خدا بهت توان بده تا بتونی از پس این روزای سخت و شیرین بربیایی
♥پرنیان♥مامان متین
2 مهر 93 15:16
مرسی از حضورت خانومی... من با اجزه شمارو لینکیدم..دوس داشتی بلینک منو گلم
ابجی سجا
2 مهر 93 15:21
دوستت دارم هایت را به کسی نگو نگه دار برای خودم من جانم را برای شنیدنش کنار گذاشته ام
مامان سارا
2 مهر 93 15:36
سلام عزیزم.خوبین/ماشالله چه با حاله سه قلو .انشالله خدا حفظشون کنه.وقت کردین به وب سارا هم سر بزنین خوشحال میشیم
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی.نگفنی وب سارا جان کجاست؟
مامان آروین(مهناز )
3 مهر 93 10:04
وای عزیزم چقدر سخت برات میگذره ولی کار خوبی میکنی از هم جداشون نکن برای خودت هم بهتره من نمیتونم درکت کنم ولی همین نصف روز که از آروین دورم نمیدونی چقدر برام سخت میگذره
مامان گلشن
4 مهر 93 9:40
انشاالله هیچ وقت از هم دور نباشید .همیشه در کنار هم وشاد شاد زندگی کنید
پرنیان مامان متین
5 مهر 93 19:11
خدا بهتون ببخشه گل باقالی هارو آخی ولی خیلی باحاله نه؟من عاشق بچه م میدونم سخت هم هس..ایشالا همیشه شاد و سلامت باشین
مامان آنیسا
6 مهر 93 10:41
عزیزم سه قلوها مامانی خدا به دادت برسه ما که از پس یکیش به سختی بر میایم دیگه شما که بماند؟؟؟/// خوشحال میشم به ما هم سر بزنید
مامان(سیدحسین )
6 مهر 93 11:04
سلام،شماباافتخار لینگ شدید امیدوارم دوستای خوبی برای همدیگه باشید.
مرضیه(مامان 3جوجه طلایی)
پاسخ
مرسی حتما عزیزم