حمایت کودکانه
شب دیر خوابیده بودم و چندبار هم نصفه شب براتون بیدار شده بودم . صبح اصلا نای بلند شدن از جا را نداشتم بعد از کمی بهانه شنیدن لای چشمام را باز کردم دیدم سه تایی نشستین دور هم با هم صحبت می کنین .
ارشیا : آب می خواهم . آب (با بهانه اما صدای آروم به ارسلان می گفت)
ارسلان : مامان خوابه
همه با هم رفتین بیرون ، پشت سرتون در را هم بستین ، یه دقیقه بعد دیدم صدایی نمیاد آمدم دیدمتون خستگیهام از تنم در شد برای جایزه هم بردمتون پارک و بازی کردین.
وقتی آمدم بیرون دیدم چراغ حمام روشنه ، دیدم ارسلان لیوانشون را برداشته رفته رویه صندلی حمام شیر روشویی را باز کرده داره لیوان را آب می کنه اردلان و ارشیا هم پوشک درآوردن نشستن توی حمام ، اردلان یک داشت و ارشیا دو کرده بود.
عاشقتونم .
برای باباش که تعریف کردم حسودیش شد گفت چه حمایتت می کنن. آخه همیشه شکایت می کنه میگه پسرا که همش من را می زنن یه دختر داشتم از اینکارها نمی کرد.(اگه باباشون خدایی نکرده در فاصله یه متری من بشینه و یا دراز بکشه ارسلان حسابی میزنش میدون کارش بده ولی نمی تونه تحمل کنه حتی وقتی گرم بازی هم هست هواسش هست اگه توی اتاق برای باباش چایی بیارم پشت سرم میاد از جلو در تماشام می کنه)